استاد محمد الله اکبری در مصاحبه اختصاصی با سایت سخن تاریخ:
لیلة المبیت یکی از مناسبتها وشعائری است که بر ما لازم است آن را زنده نگه داشته و هر ساله نکوداشت برگزار کنیم و جشن بگیریم
سایت سخن تاریخ به مناسبت فرارسیدن لیلت المبیت، فداکاری بزرگ حضرت علی(علیه السلام) مصاحبه ای با استاد محمد الله اکبری، استاد و عضو هیئت علمی مجتمع آموزش عالی تاریخ، سیره و تمدن اسلامی انجام داده است که از نظر محققان و تاریخ پژوهان گرامی می گذرد:
مصاحبه کننده: علی اکبر عالمیان
سایت سخن تاریخ: با سلام و تشکر از حضرت عالی لطفا معنای «لیلة المبیت» و شرح وقوع این رخداد را بیان نمایید.
استاد محمد الله اکبری: یکی از معانی کلمه مبیت، اسم مکان است یعنی جای خوابیدن و ممکن است اسم زمان هم باشد به معنای زمان خوابیدن اما بیشتر در اسم مکان بکار می رود. از همین کلمه عاریه گرفته اند شبیخوان زدن یک نیروی نظامی به دیگران. لیله به معنای شب است، شبی که کسی جایی می خوابد یا شب خوابیدن.
به این مناسبت می گویند لیلة المبیت که قریش برای کشتن رسول خدا ص در شب معینی توطئه کرده بودند و امیرالمومنین (علیه السلام) رفت در خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) و در اتاق ایشان و بسترش خوابید تا نگهبانان قریش ببینند رختخواب پیامبر(صلی الله علیه و آله) پهن است و کسی خوابیده است.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس از 13 سال و چند ماه تبلیغ در مکه و مواجهه همه جانبه قریش با ایشان، تصمیم هجرت به مدینه گرفت. تعدادی از مسلمانان قبلا به حبشه هجرت کرده بودند. اینک که زمینه هجرت به مدینه(یثرب) فراهم شده بود، مسلمانان یکی یکی و گروهی به مدینه هجرت کردند. قریش در مراحل گوناگونی سعی کرد با پیامبر مواجهه کند اما این مواجهه ها جواب نداد و پیامبر کوتاه نیامد تا سرانجام تصمیم گرفتند حضرت را به قتل برسانند و خداوند متعال از طریق وحی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در جریان این توطئه قرار داد.
چندین بار به پیامبر توهین و تعرض کردند و سه سال آخر زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مکه یعنی بعد از وفات حضرت ابوطالب و حضرت خدیجه(سلام الله علیهما) به ویژه بعد از وفات حضرت ابوطالب تا هجرت در این سه سال و چند ماه خیلی بر حضرت سخت گذشت.
به قدری این سه سال بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) سخت گذشت که حضرت نمی توانست از خانه اش به مسجدالحرام برود و نماز بخواند و طواف کند. چرا که ابوطالب رئیس مکه، رئیس بنی هاشم و رئیس بنومطلب بود و تا ابوطالب زنده بود مسلمان و مشرک این دو قبیله هم از روی ایمان و هم از روی عصبیت حامی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند و زمانی که ابوطالب از دنیا رفت، به لحاظ سنی ابولهب رئیس بنی هاشم و بنو مطلب شد.
ابولهبی که رقیب بود و در حزب بنی امیه بازی می کرد؛ زیرا همسرش خواهر ابوسفیان و عمه معاویه بود و در حزب آنها قرار داشت و شد رئیس قبیله. اولش گفت برادر زاده! مثل قبل عمل کن و هر کاری می خواهی انجام بده، اما چند روز که گذشت از او گله کردند که تو در حزب مایی اما از محمد(صلی الله علیه و آله) پشتیبانی می کنی؟!
او پشتیبانی اش را برداشت. معنایش این است که فقط افراد مسلمان از بنو مطلب یا بنی هاشم از پیامبر پشتیبانی می کنند و آنهایی که مشرک بودند و بخاطر تعصب قبیلگی پشتیبانی می کردند دیگر پشتیبانی نمی کنند. چون رئیس قبیله حمایت نمی کند آنها هم پشتیبانی نمی کنند.
در این سه سال است که خار سر راهش می ریزند، شکمبه گوسفند بر سرش می اندازند و اذیت و آزارش می کنند، مخصوصا بعد از هجرت حمزه و آن روزهای آخر. باز هم وقتی می بینند کوتاه نمی آید تصمیم به قتل پیامبر می گیرند.
در این ایام پیامبر(صلی الله علیه و آله) یک سفرکم توفیق به طائف هم داشتند و فقط یک برده مسلمان می شود. بالاخره قریش تصمیم می گیرند پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به قتل برسانند و با خودشان حساب و کتاب می کنند که هنوز بنی هاشم و بنو مطلب نیروی جنگی دارند و اگر معلوم شود چه کسی محمد را کشته، آنها انتقام می گیرند و همان مشرکانشان هم تعصبشان به جوش می آید و انتقام می گیرند.
پس بهتر است از قبایل مختلف نیرو بیاید تا آنها زورشان نرسد انتقام بگیرند و به خون بها راضی بشوند لذا تصمیم به قتل گرفتند.
پیامبر(صلی الله علیه و اله) از طریق وحی از ماجرا مطلع شد و تصمیم به خروج از مکه گرفت. لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم تدبیری می اندیشد و از حضرت علی(علیه السلام) می خواهد که جای او بخوابد تا مشرکان ببیند کسی در بستر خوابیده است و پیامبر فرصت داشته باشد از شهر خارج شود.
اینکه حضرت علی(علیه السلا م) آمده در جای پیامبر(صلی الله علیه و آله) خوابیده و آیه قرآن هم نازل شده « وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» ناظر به این قضیه است. به هر حال حضرت علی(علیه السلا م) آمد در جای پیامبر(صلی الله علیه و آله) خوابید و ایشان به سمت جنوب مکه رفت چون قریش فکر می کردند اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) بخواهد از مکه خارج شود به سمت مدینه در شمال مکه می رود.
سایت سخن تاریخ: مگر داخل خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) مشخص بود که کفار ببیند کسی داخل خانه خوابیده یا نه؟
استاد محمد الله اکبری: ما از نقشه خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آن روز اطلاعات جزئی نداریم و بر اساس اطلاعات کتاب¬های تاریخی که حوادث را ثبت و ضبط کرده سخن می گوییم. ظاهرا بر اساس قرائن و به احتمال بسیار منزل های مکه در آن روزگار درب حیاط نداشته که مثل زمان ما باز و بسته شود لذا افراد برای ورود به حیاط با مانعی رو به رو نبوده اند.هم چنین کسانی که در پشت بام های اطراف نگهبانی می دادند یا در کوچه های اطراف گشت می زدند می توانستند از پنجره داخل خانه را ببینند. زیرا قریش از سر شب مراقبت می کردند تا مردم بخوابند و خلوت شود و آنها نزدیک صبح حمله کردند و وارد شدند.
همچنین اما قطعا خانه های آن روز پنجره داشته، خانه های مکه اغلب حیاط داشته و یک یا چند اتاق داشته و گاه دو طبقه بوده ولی برخی از اخبار حاکی از این است که در نداشته، چون ایام حج خیلی از زائران می آمدند در حیاط خانه مردم مکه چادر می زدند یا اگر در داشته در را باز می گذاشتند و اگر کسی در را می بست، محبوب مردم مکه نبود. معنایش این بود که نمی خواهد زائران بیت الله به خانه اش بیایند. عرف مردم مکه باز گذاشتن درب در ایام حج بود. زائران خرجشان با صاحبخانه نبوده و صاحبان منازل هم پولی از زائرنمی گرفتند و سنتشان بر باز بودن در بوده است.
سایت سخن تاریخ: آیا در منابع تاریخی مشخص است چه افرادی در حمله به خانه پیامبر(صلی الله علیه و آله) حاضر بوده اند؟
استاد محمد الله اکبری: خیر، جمله کلی آورده اند که از قبائل مختلف بوده اند.
سایت سخن تاریخ: در برخی روایات آمده شیطان به صورت شیخ نجدی در آمده و این تفکر را به آنها ارائه کرده است. آیا این مطلب صحیح است یا این تصمیم جمعی آنها بوده است.
استاد محمد الله اکبری: آن روزها در مکه چند نفر هستند که خیلی زیرک هستند و به آنها می گویند شیطان قریش که یکی از آنها برادر حضرت خدیجه نوفل بن خویلد است. در جنگ بدر وقتی بزرگان قریش کشته شدند پیامبر سوال کرد فلانی (برادر حضرت خدیجه) هم کشته شد؟ وقتی گفتند کشته شد، خدا را شکر کرد.
همچنین به ابن زبعراء می گویند شیطان قریش و ابو الاشدین که آدم تنومند، قدرتمند و قوی و زیرکی است و به او هم می گویند شیطان قریش. خود ابوسفیان و ابوجهل هم از زیرکان بودند و بزرگان قریش اینقدر کوتاه ذهن نبوده اند که این مطالب به ذهنشان نرسد که نیاز باشد شیطان در قالب شیخ نجدی ظاهر شود! به اندازه کافی شیطان داشته اند.
سایت سخن تاریخ: شبهه مهمی که وجود دارد اینکه این فضل نیست که حضرت علی(علیه السلام) با اطلاع از نجات یافتن خودشان رفتند در بستر خوابیدند چون می گویند پیامبر(صلی الله علیه و آله) به حضرت علی(علیه السلام) فرمودند که شما وقتی می آیی فواطم را به مدینه بیاور. نشان می دهد حضرت علی(علیه السلام) از آینده اش خبر داشت و می دانست که به شهادت نمی رسد آیا این می تواند شجاعت و ایثار ایشان را زیر سوال ببرد؟
استاد محمد الله اکبری: خبری که محتوایش به صورت مستقیم نشان از آسیب ندیدن حضرت امیر(علیه السلام) باشد را تا کنون ندیده ام. اخبار تاریخی موجود نشان از آن دارد که پیامبر(صلی الله علیه و آله)، حضرت امیر را مسؤول امانتهای مردم کرده است. ممکن است از این خبر چنین استنباط شده باشد که پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می داند علی(علیه لسلام) آسیبی نخواهد دید و ممکن است امام علی(علیه السلام) هم با خبر شده باشد. بر فرض درستی چنین خبری و اگر آن را تلقی به قبول کنیم حد اکثر سبب یک اطمینان نفسی است نه بیشتر ولی بالاخره در مقابل شما دشمنان با شمشیرهای تیز به کمین نشسته اند و شما بی دفاع و یک نفر هستی و می خواهی آنجا بخوابی؛ شما باید سوال می کردید آیا حضرت آن شب آنجا خوابش برد یا به دلیل اضطراب تا صبح بیدار بود؟ چون وقتی آمدند سراغش، خواب بود و بیدارش کردند و یقه اش را کشیدند که تو اینجا چکار می کنی و محمد کجاست که ایشان فرمود مگر به من سپرده بودید او را!
شجاعت می خواهد انسان در حالی که می داند چهل شمشیر برهنه منتظرش است بخوابد و رفتن به این بستر ایثارگری هم می خواهد. البته ممکن است شخصی در خود این اخبار خدشه کند و بگوید همچنین چیزی نبوده و بعدا این مطالب به ایشان رسیده است.
در جایی که انسان می داند خطر حتمی است هم شجاعت می خواهد، هم ایمان؛ یعنی ایمان و اعتقاد به اینکه آن راه درست است و راه خدایی است و من آمادگی دارم جانم را در این راه فدا کنم. ضمن اینکه حضرت علی(علیه السلام) تا آن زمان چنین چیزهایی را تجربه نکرده بود و چنین بحث هایی در جامعه مطرح نبوده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) علم غیب دارد و بعدها آیاتی نازل می شود که بیان می کند ایشان این خواص و ویژگی ها را دارد. به آن اندازه که این مطالب برای ما روشن است آن زمان روشن نبوده است. بحث علم غیب مطلق بعدها مطرح شده است.
حالا ممکن است کسی بگوید مگر خود حضرت علی(علیه السلام)علم لدنی و حضوری نداشت؟ این بحثی بین متکلمان است که آیا امام از روز ولادت همه چیز را می داند یا وقتی امام شد می داند و نظر خیلی ها است از زمانی که امام شد می داند و قبلش نمی دانست و حضرت آن زمام امام نشده بود و نمی دانست. حتی در علم مطلق خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم بحث وسیعی هست. بدون تردید امام به اذن خدا علم غیب دارد، اما درباره حدود و ثغور آن باید در علم کلام بحث شود.
سایت سخن تاریخ: در حاشیه بحث لیلة المبیت، بحث یار غار پیش می آید و همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) یک نقلی هست که پیامبر عمدا خلیفه اول را با خودش برد تا ایشان را لو ندهد آیا از لحاظ تاریخی قابل اثبات است؟
استاد محمد الله اکبری: ما داریم بر اساس اطلاعات تاریخی موجود در کتاب های تاریخی و منابع کهن صحبت می کنیم و قرار نیست بر اساس علائق مذهبی جواب دهیم. آنچه منابع می گوید ابوبکر آمده بود به پیامبر(صلی الله عله و آله) سر بزند و مصادف شد با وقتی که ایشان می خواست حرکت کند. البته بنا بر اخبار تاریخی در این زمان عایشه دختر ابوبکر عقد بسته پیامبر(صلی الله علیه و آله) است و هم حضرت به خانه ابوبکر رفت و آمد دارد و هم ابوبکر به خانه آن حضرت.
اخبار موجود در منابع معتبر از یک مواجهه ناگهانی و همراهی اتفاقی خبر می دهد. در اینجا چند خبر است درباره اسماء دختر ابوبکر که به اسماء گفتند غذایی آماده کن و او با دستپاچگی غذایی فراهم کرد و چون فرصت نبود برود پارچه ای بیاورد و در آن بگذارد، شالی که به دور کمرش می بست را نصف کرد و در نصفش غذاها را قرار داد و نصف دیگر را به کمرش بست لذا به او می گفتند اسماء ذات النطاقین، نطاق یعنی شالی که به دور کمر می بستند تا دو لبه لباس باز نشود و بدن پوشیده بماند.
اینها حاکی از ملاقات ناگهانی است اما اینکه بگوییم برده تا لو ندهد، حالا اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) می رفت و ابوبکر نمی دانست به کدام جهت رفته، می خواست چی را لو بدهد؟ افزون بر این در آن روزگار ابوبکر جزء یارهای خوب پیامبر(صلی الله علیه و آله) است و کارهایش اغلب مثبت است ضمن اینکه قبیله اش هم از قبایل پر قدرت نیست.
در اخبار تاریخی ما مطلبی نداریم بر اینکه ابوبکر می خواسته برود و راز حضرت را فاش کند به ویژه اینکه در روزهای بعدش ما در منابع شیعه داریم حضرت علی(علیه السلام) غذا می برد یا آخر کار شتر برد و در منابع اهل سنت داریم ابوبکر به دخترش اسماء پیغام داد برای ما تدارک ببین و شتر بفرست به نحوی که کفار متوجه نشوند. اگر قرار بر فاش کردن راز حضرت بود در آن سه روز هم فرصت داشت و وقتی هم دشمنان تا در غار رسیدند می توانست فریاد بزند. نیز ابوبکر تازه نسبت خویشاوندی پیدا کرده و بیشتر نگران حال حضرت است و امید دارد در آینده به خاطر این نسبت جایگاه اجتماعی بالاتری به دست بیاورد. البته علامه جعفر مرتضی و برخی دیگر نظر دیگری دارند.
دلیل واضحی نداریم که ابوبکر برود لو بدهد حالا ابوبکر اصل هجرت را متوجه شده اما مقصد را نمی داند. اینها تا سال هشتم هجرت نقاط منفی نداشتند و آیاتی که نازل می شود با الف و لام جنس، مهاجر و انصار را مدح می کند و می گوید فاعف عنهم، واستغفر لهم و شاورهم، ... و کلمات عام است وآیه رضی الله عنهم و رضوا عنه که بیعت رضوان است که تایید است اما بعد از فتح مکه که دولت شهر مدینه به یک حکومت بزرگ(امپراطوری) تبدیل می شود، یک دفعه دندان ها گرد می شود که اگر ما جای محمد بنشینیم سلطان می شویم اما در مکه چیزی و غنمیتی نبود که هواها و هوسها را تحریک کند.
قریش مانع توسعه اسلام بود و بعد از اینکه این مانع برداشته شد، اسلام توسعه پیدا کرد. با تبدیل دولت شهر مدینه به امپراطوری مسائلی ایجاد شد و آیات هم تایید می کند اما قبل آن چیزی نبود. حال می گویند اینها از طریق یهود می دانستند کار پیامبر وسعت پیدا می کند و امپراطوری می شود و اینها خودشان را چسبانده اند به پیامبر(صلی الله علیه و اله) اما این اخبار غالبا زاییده قرن های بعد است. ضمن اینکه عمده قریش پشتیبان این جریان هستند والا اگر فقط این سه نفر بودند که حضرت علی(علیه السلام) به کمک بنی هاشم و انصار حریف آنها می شد. در حقیقت این سه نفر سخنگوی بیست و سه قبیله هستند.
حتی اگر قبایل این سه نفر هم با هم بودند زورشان به حضرت علی(علیه السلام) نمی رسید ولی وقتی بیست و سه قبیله با هم می شوند یک قدرت اجتماعی، اقتصادی و نظامی پشتشان است حتی ابوسفیان صبح روز بعد آمد و گفت این الذلیلان ؟ این الاذلان؟ ابوسفیانی که رفته بود نجران برای دریافت مالیات و هنگام رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) نبود و وقتی آمد و خبردار شد ابوبکر خلیفه شده چون در بازی نیست رفت به طرف خانه حضرت علی(علیه السلام) و گفت: تو زنده باشی و ابوبکر خلیفه بشود؟
خبر به گوش ابوبکر می رسد و فورا نظر ابوسفیان را جلب می کند. شما بعد از این یک کلمه از ابوسفیان شنیده اید؟ به نوعی به او باج دادند، وقتی چهار لشکر از مدینه به سوی شام می رود، فرمانده یکی از این لشکرها پسر ابوسفیان است. به هیچیک از انصار چنین مقامی ندادند با اینکه اسلام به خون و شمشیر و مال انصار پایه گرفته است.
در زمان خلفای اول و دوم، ابوبکر و عمر، حتی یک انصاری پست والی شهر یا فرماندهی ندارد. یک نفر در یمن داریم زیاد بن ولید انصاری که پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را فرستاده بود و آنجا بود. وقتی ابوبکر خلیفه شد، فقط او را عزل نکرد؛ آن هم فقط تا وقتی که در یمن هست و وقتی آمد مدینه دیگر اسمی از او نیست.
من تمام نام فرماندهان ابوبکر در فتوح اولیه را رفتم گشتم و تمام والیان در زمان عمر را زیر و رو کردم، هیچ انصاری پیدا نمی کنی. حتی بشیر بن سعد که در سقیفه بخاطر مخالفت با عمویش سعد بن عباده پیش دستی کرد و با ابوبکر بیعت کرد، او هم منصبی ندارد. بعدها بنی امیه به پسر او نعمان بن بشیر منصب می دهند. (همو است که هنگام نامه نگاری کوفیان به امام حسین(علیه السلام) والی کوفه است و همو است که پدر زن مختار است.) ولی در آن ایام هیچ انصاری را بازی نمی دادند، چون فکر می کردند انصارطرفدار حضرت علی(علیه السلام) هستند.
سایت سخن تاریخ: نسبت بین شجاعت امیرالمومنین(علیه السلام) و برخورد منفعلانه ابوبکر در جریان آیه «إِذْ هُما فِي الْغارِ» زمانی که ابوبکر آن ردیاب عرب را دید و ترسید و آن آیه نازل شد «لاتحزن ان الله معنا» و آیه لیلة المبیت «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ» چیست؟، آیا می شود بین این دو آیه نسبت سنجی کرد شجاعت یکی و عدم شجاعت دیگری را یا خیر؟
استاد محمد الله اکبری: یکی بحث شجاعت است که شجاعت تقریبا بخش عمده آن مادرزادی است و دست خود آدم نیست و می گویند به چیزی که خودت در آن دست نداری افتخار نکن. شجاعت یک امر ژنتیکی است و مقداری از آن هم می تواند اکتسابی باشد و تجربه انسان شجاعتش را بالا و پایین می کند.
مهم این است که این شجاعت با ایمان قلبی ترکیب شود، وقتی با ایمان قلبی قوی ترکیب شود آدم می شود نترس. دلیر، شجاع، فدا کار، ایثارگر. جوانی که به جبهه می رود شجاعتش با ایمان ترکیب می شود و موجب پیروزی می گردد.
ابوبکر در این زمان یک مرد جا افتاده است و بالای پنجاه سال سن دارد و ما در طول جنگ های پیامبر(صلی الله علیه و آله) و جاهایی که چالش و درگیری بوده ما هیچ خبری نداریم که ابوبکر شمشیر کشیده باشد و به کسی خراشی وارد کرده باشد. ما فقط یک خبر درباره عمر داریم که در جنگ بدر یا احد به یکی از فامیل هایش یک ضربه شمشیر زده است.
در جنگ بدر و احد وقتی منابع کشندگان کفار را نام می برند، هیچ نامی از ابوبکر و عمر نیست. اصلا اینها در صف اول نبوده اند. بلکه در صف دوم و سوم بوده اند. این را می توان گفت زیرک هستند یا ترسو هستند که ته صف هستند . شما در جنگها هیچگاه یک اموی را در صف اول نمی بینی، در جنگ جمل هیچگاه اموی صف اول نایستاده، بیست یا سی اموی در سپاه است اما هیچکدام زخم برنداشته اند با اینکه بیست یا سی هزار نفر کشته شده اند اما یک اموی در میان آنها نیست.
در صفین هم بیش از پنجاه هزار نفر کشته شده اند اما یک اموی در میان آنها نیست. اما عبیدالله بن عمر جزو کشتگان است . هنر اموی این است که مدیریت می کند و می تواند مردم را جمع کند ببرد صحنه جنگ تا برایش بجنگند اما خودش نمی جنگد و فرماندهی می کند. منظور من نسب اموی است، کسی که خون اموی در رگهایش است هیچ وقت در صف اول جنگ قرار نمی گیرد. ما در کل تاریخ 40 ساله صدر اسلام فقط یک کشته اموی داریم، یک نفر که در جنگ با مسیلمه کذاب آنجا کشته شده است. این مهاجر به حبشه هم بوده یعنی اموی مثبت که برادر هند جگر خوار است.
اگر شما تاریخ اسلام را زیر و رو کنی کم جاهایی پیدا می کنی که بنی امیه در صف اول شمشیر زده باشند. علت چیست؟ آیا ترسو هستند یا تدبیر دارند؟ در صفین حضرت علی(علیه السلام) معاویه را به مبارزه می طلبد اما نمی آید، چون می داند چه خبر است و چرا خودش را به کشتن بدهد.
نگاه بنی امیه دنیایی است، می جنگند که دنیا را به دست آورند و طرف وقتی کشته شود دنیا به چه دردش می خورد. خیلی حرف است که بنی امیه سی سال بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) قدرت را به دست گرفتند.
اینها که منفور و طلقاء بودند، اینها هر کاری می کردند تا قدرت را به دست بگیرند اما انسان مومن نمی تواند هر کاری بکند . شما این شبها در سریال تنها ترین سردار می بینید نیروهای معاویه می آیند شکم مردم بیگناه را پاره می کنند و زن و بچه را می کشند و می گویند ما سربازان حسن بن علی هستیم. حالا اگر امام حسن(علیه السلام) بخواهد تلافی کند می تواند او هم تعدادی سرباز را بفرستد به قلمرو معاویه و زن و بچه را بکشند و بگویند ما سربازان معاویه هستیم. آیا امام هرگز چنین کاری می کند؟؟ هرگز
معاویه برای دستیابی به هدفش این کار را می کند و اصلا به فکر مردم نیست. اصلا صد نفر کشته بشوند، هزار نفر کشته شوند، برایش مهم نیست؛ بلکه برای او مهم رسیدن به قدرت است؛ اما امام یعنی کسی که ایمان و انسانیت دارد، یعنی رجل دینی و سیاسی که با رجل سیاسی محض فرق دارد، نمی تواند دست به چنین اعمال خلاف عقل و شرع و ایمان و دیانت بزند.
اگر این آقا رجل سیاسی محض است اینجا هدف، وسیله را توجیه می کند اما اگر شد رجل دینی و سیاسی اینجا هدف، وسیله را توجیه نمی کند و هر چیزی را نمی تواند وسیله قرار دهد و بیگناهان را بکشد، این هم مشکل امام علی(علیه السلام) است و هم مشکل امام حسن(علیه السلام) و مشکل پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امامان بعد. خلیفه عباسی به راحتی آدم می کشد اما امام صادق(علیه السلام) هم می تواند؟ آن یکی راحت آبرو می برد و آدم را متهم می کند. نمی خواهیم بگویم راه تدبیر ندارد اما کسی که انسانیت سرش می شود و معتقد به عقاید دینی است گرفتاری هایی برایش پیش می آید و نمی تواند هر عملی را انجام دهد. معاویه می گوید بروید غارت کنید و بیندازید گردن سرداران حسن بن علی(علیه السلام)؛ هر چی هم گیر آوردید برای خودتان. اما این مردم مسلمان هستند و اگر کفار هم بودند چون در قلمرو مسلمانان هستند مال و جانشان محفوظ است اما اصلا برای او مهم نیست که چند صد نفر کشته می شوند.
ممکن استشما در خیابان که راه می روی متوجه نشوی و زیر پایت چند تا مورچه کشته شوند؟ جان انسان ها برای امثال معاویه مثل جان مورچه ها برای ما است در پایمال کردن ناآگاهانه. برای او مهم نیست که در صفین چند هزار نفر انسان کشته می شوند، بلکه برایش مهم است که به تاج و تخت برسد. ولی مرد دین نمی تواند اینطور رفتار کند و دستش باز نیست هر کاری بخواهد بکند بخاطر دیانت و انسانیتش.
سایت سخن تاریخ: در بعضی از منابع تاریخی داریم که معاویه به سمرة بن جندب رشوه داد تا آیه لیلة المبیت را تفسیر کند به نفع ابن ملجم، به عقیده حضرتعالی علت تلاش معاویه برای برگرداندن تفسیر این آیه چیست؟
استاد محمد الله اکبری: اولا سمرة بن جندب مفسر نیست اما صحابی هست. این آدم آنقدر خبث باطن دارد که به هیچ چیز جز دنیا فکر نمی کند. اگر زندگینامه این آدم را ببینید می توانند از آن یک سریال صد قسمتی بسازند. یکی از جملاتش این است که من آنقدر که از معاویه اطاعت کردم اگر نصف آن را از خدا اطاعت می کردم حتما بهشتی بودم. آنقدری که زیر پای اسبهای این آدم که والی بوده در بصره یا کوفه آدم رفته حالا بچه، زن یا پیرمرد، اینقدر در میدان جنگ آدم نکشته است. می گفتند حداقل به یک جارچی بگو جار بزند تو داری می آیی می گفت خوب بروید کنار، اصلا برایش مهم نبود برایش زن مسلمان کشته می شود یا مرد مسلمان یا بچه مسلمان.
این همان آدمی است که حاضر نشد نخل خرمایی که در خانه همسایه بود را واگذار کند. البته یک سمرة بن جندب دیگر هم داریم که اموی است و با این اشتباه نشود. از آن طرف وقتی معاویه سرکار می آید و کمی تاریخ اسلام را نگاه می کند، می بیند همه فضائل که در اسلام فضیلتند مثل قدیم الاسلام بودن و مهاجر بودن، بدری بودن، احدی بودن، سبقت در ایمان، سبقت در جنگها، فتح خیبر، ضربه علی در یوم الخندق، می بیند اکثر این فضائل برای بنی هاشم است و پیمانه حضرت علی(علیه السلام) پر است.
معاویه برای بقای قدرتش یا باید خودش را بالا ببرد یا رقیب را پایین بیاورد؛ خوب خودش و اجدادش بدنام هستند و هر چقدر روایت جعل کند که اجداد من فلان بودند کسی باور نمی کند و خودش هم پذیرفت که باباش در طائف فلان کار را کرده و یک بچه درست شده به نام زیاد، ولی آمد نقشه کشید برای اینکه مقام حضرت علی(علیه السلام) را پایین بیاورد حالا که خودش را نمی تواند ببرد بالا صحابه را که می تواند بالا ببرد؛ لذا یک بخشنامه داد که ابن ابی الحدید نقل کرده که دستور داد به کل قلمرواش که هر چه علی دارد معادلش را و بلکه بالاتر از آن را برای بقیه بسازید یا برای جمع بسازید یا برای افراد بسازید.
یک وقت ما یک منبر داریم که هفت تا پله دارد و علی(علیه السلام) به لحاظ داشتن فضایل در پله هفتم است. مضمون نقشه معاویه این است: ما نمی توانیم پایه ها را ببریم و علی را پایین بیاوریم اما می توانیم هفت تا پله اضافه کنیم و دیگر اصحاب از جمله خلفای قبل او را بالاتر از علی(علیه السلام) قرار دهیم؛ بنابراین او سعی کرد معادل سازی کند و فضائلی که حضرت علی(علیه السلام) داشت را کپی کند برای دیگران و برای دیگران بسازد. بلکه از این بالاتر بدی های دیگران را به آن حضرت(علیه السلام) نسبت دادند.
مثل سدالابواب که روایاتی هم برای خلیفه اول و دوم (ابوبکر و عمر) درست کردند! وقتی تعداد زیاد شود دیگر فضیلت نیست. او به سازمان جعل حدیثش جایزه های هنگفت می داد؛ مخصوصا حجاج در کوفه که می دانست دروغ است اما پول می داد.
می خواهد حضرت علی(علیه السلام) را در جامعه بدنام کند تا نیاید در جامعه ادعای حکومت کند. می خواهد حدیث جعل کند علی کافراست! کسی باور نمی کند. بگوید علی ترسو است! کسی باور نمی کند، بگوید ایمانش ضعیف است! کسی باور نمی کند، مجبور است ایمان بقیه را قوی کند تا ایمان او ضعیف شود.
مجبور است عثمان را بخشنده کند تا حضرت علی(علیه السلا) تضعیف شود. رقیب برای حضرت علی(علیه السلام) جور می کند، می آید روایت جعل می کند و دیگران را می برد بالا تا علی(علیه السلام) را پایین بیاورد.
یکی از آن موارد همین است که درباره آیه لیلة المبیت شأن نزول ساخته و نسبت داده به پیامبر(صلی الله علیه و آله). این سمره خودش دستگاه جعل حدیث است چون صحابی است و گاهی در بصره والی است و گاهی در کوفه و جانشین زیاد بن ابیه بود. بلکه بیشتر از ابوهریره حدیث جعل کرده و به دیگران هم نسبت داده؛ مثلا می گفته از عایشه شنیدم یا از ابوهریره شنیدم در حالی که روح آنها هم خبر نداشته است.
خودش یقین دارد می رود جهنم و از این آدم خبیث تر پیدا نمی شود. زیرا مطمئن است که برای دنیای دیگران به جهنم می رود. با همه این ها اهل سنت او را ثقه می دانند. او راحت جعل می کند، خودش می گوید: من که می خواهم بروم جهنم چه یک طبقه بروم پایین یا شش طبقه فرقی نمی کند.
او رفته سراغ دنیا اما خیلی هم به آن نرسیده اما حریص است که بیشتر به دنیا برسد. او می بیند از او پایین تر رسیده اند؛ مثلا می بیند معاویه که در جبهه مقابل(مشرکان) در بدر و احد و... با ما می جنگید شده خلیفه و من باید خلیفه می شدم و می خواهد به قسمتی از آن برسد لذا هر چه از او می خواهند درست می کند و یقین دارد می رود جهنم و هزاران حدیث جعل می کند.
معاویه سازمان جعل حدیث دارد و یک شعبه اش در کوفه است و سمره هست و جاهای دیگر هم دارد، خلاصه اش این است که دیگران را می برد بالا تا آنها از حضرت علی(علیه السلام) بالاتر بایستند. معاویه با جعل شان نزول این آیه می خواهد این فضیلت را بردارد و برای دشمن علی(علیه السلام) قرار دهد.
یک خط این جعل حدیث رفته سراغ پدر امیرالمومنین(علیه السلام). بنی عباس و بنی امیه اصرار دارند بر کفر ابوطالب و اکثر اخبار کفر ابوطالب، جعل بنی عباس است؛ چون می خواهند فرزندان ابوطالب را خراب کنند. برای پس زدن فرزتدان امام حسن(علیه السلام) از حکومت، رفتند سراغ پدرانشان و امام حسن(علیه السلام) را متهم کردند به مطلاق بودن و فروختن حکومت. بعد می گویند جدش ابوطالب هم کافر از دنیا رفته است، چون پدر خودشان(عباس) دیر ایمان آورده و در فتح مکه است و بگویند پدر ما حداقل ایمان آورد اما پدر شما کافر مرد.
این همه حدیث در فضیلت عباس از کجا آمده؟ ما منکر بعضی از آنها نیستیم؛ اما همراهی عباس با پیامبر(صلی الله علیه و آله) دو سال است. شما احادیث عباس در منابع اهل سنت و شیعه را بخوانید؛ عباس در حد یک پیغمبراست. اصلا به اسمش قسم می خورند دعا مستجاب می شود، عمر، عباس را بیرون شهر می برد و نماز می خواند و باران می آید. اینها را دستگاه منصور عباسی ساخته نه بنی امیه و دستگاه حدیث سازی بنی عباس، بزرگتر و طولانی تر است.
لذا یکی از مناسبتها وشعائری که بر ما لازم است آن را زنده نگه داشته و هر ساله نکوداشت برگزار کنیم و جشن بگیریم لیلة المبیت است.
جریان لیلت المبیت یکی از کارهای حضرت علی(علیه السلام) است که قبل از آنکه آیه جهاد نازل شود و حکم جنگ و دفاع بیاید، حضرت ایثارگری کرده و از جانش گذشته؛ اما ما شیعیان در رسانه ها و منابر کمتر به آن توجه داریم.
می توان گفت: ما از این امر بزرگ و مهم غفلت کرده ایم. هم حکومت های شیعی و هم علمای شیعه. در حالی که خبر متواتر است و حتی قول خلاف هم ندارد. و آیه و روایت تفسیری دارد. شاید علت آن این است که چسبیده به ماه صفر. من از علمایی که الان در قم حی و حاضرند شنیدم که می گفتند: طلبه ها در نجف غروب آخر صفر پرچم های سیاه را جمع کرده و پرچم سبز می زدند و شیرینی توزیع می کردند و می گفتند امشب شب لیلة المبیت است ولی ما در ایران قبل یا بعد انقلاب مراسم جشنی بدین مناسبت نمی بینیم. چند سال پیش دریادداشتی در روزنامه محلی قم نوشتم گفتم این مناسبت را زنده کنید و بزرگداشت بگیرید.
سایت سخن تاریخ: از فرصتی که در اختیار گذاشتید سپاسگزاریم و آرزوی توفیق داریم.