عنوان مقاله: رابطۀ اسلام و تمدن در اندیشۀ امامخمینی(ره)
نویسندگان: سید رضا مهدی نژاد و حجت الاسلام محسن الویری
چکیده
موضوع رابطۀ دین و تمدن و نقش دین در فرایند تمدن سازی، از مباحث بسیار مهم در حوزۀ مطالعات تمدنی به شمار می رود. این نوشتار در صدد است چیستی و چگونگی رابطۀ دین اسلام و تمدن را در اندیشۀ امامخمینی(ره) مورد واکاوی قرار دهد. برای این منظور با روش توصیفی تحلیلی، تلاش شده است به این پرسش پاسخ داده شودکه از دیدگاه امام چه نسبتی بین اسلام و تمدن برقرار است؟ نتایج این بررسی نشانگر آن است که امام خمینی(ره) با اعتقاد به جامعیت، قلمرو حداکثری و ابعاد دنیوی و اجتماعی دین اسلام، آن را دینی تمدنساز میداند و تمدن حقیقی و بالاترین مراتب تمدن را در آن میتوان یافت.
اسلام در گذشته توانایی تمدنسازی خود را به خوبی نشان داده و عامل اصلی افول تمدن اسلامی دوری از دین بوده و راه احیای آن نیز در بازگشت به اسلام است. لازمۀ تمدن سازی، پویایی اندیشۀ دینی است. تشکیل حکومت دینی، گامی اساسی در جامۀ عمل پوشاندن به دین در عرصۀ حیات اجتماعی مسلمانان و در نتیجه در تحقق تمدن اسلامی بهشمار میرود و تشکیل امت اسلامی، برای دستیابی به تمدن فراگیر اسلامی ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
واژگان کلیدی: امامخمینی، اسلام، تمدن، امت اسلامی، تمدن اسلامی، اندیشۀ دینی، حکومت دینی
مقدمه
امامخمینی از برجستهترین اندیشمندان مسلمان در دورۀ معاصر به شمار میرود که اندیشهها و افکار ایشان از زوایای گوناگون، از جمله از منظر تمدنی قابل بررسی و تحلیل است. از این منظر، جایگاه امامخمینی به دلیل دارابودن چند ویژگی برجسته، دارای اهمیت است. نخست اینکه؛ امامخمینی، اندیشمندی است که حوزۀ نفوذ اندیشۀ او فراتر از جهان تشیع، بلکه فراتر از جهان اسلام و در گسترهای جهانی بوده و این ویژگی اندیشۀ ایشان را در طرازی تمدنی قرار داده است.
دوم آنکه؛ برخلاف بسیاری از اندیشمندان مسلمان که مواجهۀ جدی با مسائل اجتماعی نداشته و ندارند، امامخمینی در مواجهۀ مستقیم با این مسائل بوده و درک عینی از آن داشت و از آنجا که تمدن ماهیتاً پدیدهای اجتماعی است، این شناخت و مواجهه در نوع نگرش تمدنی، بسیار مؤثر است. سومین ویژگی منحصر به فرد ایشان که تجلی عینی ویژگی دوم به شمار میرود، این است که امامخمینی، تنها عالم دینی است که در دورۀ معاصر، یک حکومت دینی تأسیس نموده و خود سُکّان هدایت و راهبری آن را بر عهده داشته است. این دو ویژگی از این نظر حائز اهمیت است که برخلاف دیگران که بیشتر به عنوان یک اندیشمند و در مقام نظر دیدگاههای خود را بیان نمودهاند، امامخمینی اندیشۀ خود را با عمل نیز آمیخته است و تجربۀ عملی او از پیادهسازی آموزهها و احکام دین در جامعه، میتواند برداشت واقعگرایانهتری از اندیشه را منعکس نماید. امامخمینی هم در مقام نظر به جامعیت دین اسلام و توانایی حداکثری آن در ادارۀ امور بشر و تأمین نیازهای مادی و معنوی او و حرکت دادن او به سمت پیشرفت و تکامل در ابعاد گوناگون باور داشت و هم در مقام عمل با تشکیل حکومت، تحققِ بخشی از اندیشههای خود در جامعه را نشان داد.
اگرچه در مورد تمدن اسلامی از دیدگاه امامخمینی، مقالات معدودی به نگارش درآمده است، اما تاکنون از این منظر و موضوع رابطۀ اسلام و تمدن در اندیشۀ ایشان مورد بررسی قرار نگرفته است. پرسش اصلی که این نوشتار در صدد پرداختن بدان است این است که از منظر امام خمینی(ره)، چه رابطه ای بین اسلام و تمدن برقرار است؟ به ییان دیگر، کم و کیف رابطه بین اسلام و تمدن از دیدگاه ایشان چگونه است؟ در این نوشتار تلاش خواهیم نمود با بررسی آثار و سخنان امام خمینی، نوع نگرش ایشان به «دین و گسترۀ دنیوی و اجتماعی آن» و « مفهوم تمدن و ابعاد آن» و نوع ارتباطی که بین دین و تمدن برقرار مینماید را مورد واکاوی قرار دهیم.
نقش دین در تمدن
بحث از رابطۀ دین و تمدن و جایگاه و نقش دین در تمدن، از جمله مباحثی است که تاریخنگاران و تمدنپژوهان، دینپژوهان، فلاسفه، جامعهشناسان، فرهنگشناسان و اندیشمندان علم سیاست هر کدام از منظری متفاوت، کم وبیش بدان پرداختهاند، اما بهرغم این تلاشهای علمی، این موضوع هنوز جایگاهی شایسته و بایسته در نظریههای تمدنی نیافته است. به گفتۀ یکی از نویسندگان مسلمان معاصر، در بسیاری از نظریات تمدنی، دین به عنوان یک عامل تأثیرگذار یا غایب است و یا به عنوان یک عامل فرعی و متأخر از عامل اساسی و محوری و به عنوان نتیجه و محصول آن در نظر گرفته شده است؛ حال آنکه بسیاری از تمدنهای بزرگ بشری مانند تمدنهای بودایی، برهمایی، بیزانسی و اسلامی و مانند آن اساساً دینی بودهاند( جابر،1410ق: 26). صرفنظر از کسانی که در فرایند پیدایش تمدن، جایگاه و نقشی برای دین قائل نبوده و نامی از آن به میان نیاوردهاند و افراد معدودی که نقش منفی برای دین قائلند، اندیشمندان بسیاری هستند که بر این باورند که دین عنصر اصلی و محوری در ساخت یک تمدن است و غالب تمدنها بر محور یک دین شکل گرفتهاند. در اینجا برای نمونه به دیدگاه برخی از اندیشمندان در این مورد اشاره نموده و در ادامه به تبیین دیدگاه امام خمینی در مورد رابطۀ دین اسلام و تمدن خواهیم پرداخت.
از میان تمدن پژوهان غربی، توینبی از جمله کسانی است که به نقش دین در تمدن ها توجه نموده و معتقد است هر سبک تمدنی، تجلی دین موجود درآن است. به اعتقاد وی دین منبع نیروی زیستی بوده که تمدن ها را به وجود آورده و آنها را زنده نگه داشته است. در طول تاریخِ جوامع انسانی، دین تنها نیروی معنوی بوده که جوامع متمدن را در برابر دوبیماری مهلک(جنگ و بی عدالتی) منسجم نگه داشته است. عامل اصلی سقوط تمدنها نیز تضعیف باورهای دینی افراد جامعه بوده است.در پی تضعیف دین، تمدن دستخوش تجزیۀ اجتماعی داخلی گردیده و در مقابل تهاجم نظامی خارجی شکست خورده و تمدن جدیدی مبتنی بر دین جدید جایگزین تمدن قبل گردیده است(توینبی، 1373: صص22-23) ویل دورانت، در اثر مشهور خود(تاریخ تمدن) عوامل مؤثر در شکل گیری تمدن را شامل چهار دسته از عوامل اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و عقلی و روانی دانسته و نقش دین را ذیل عامل اخلاقی مورد بررسی قرار میدهد. (ویل دورانت،1391:ص40) وی سنن اخلاقی را از ارکان تمدن دانسته و معتقد است تمام تمدن ها بر پایۀ ضمانتهای فوق طبیعی که دین به اخلاق داده، بنا شده است(همو، 1371:ص244) فیلکس کانشنی معتقد است، تمدنی که در دین ضعیف باشد، در همه جا تَرَک بر میدارد.
البته بدین نکته اذعان می کند که ادیانی میتوانند تمدنساز باشند که علاوه بر بُعد اخلاقی، ابعاد مادی و دنیوی زندگی بشر را نیز در بر گیرند. وی معتقد است پیشرفت تمدن بیشتر وابسته به امور انتزاعی و معنوی است نه مادی(بابایی، 1395: صص95-97). در میان دین پژوهان غربی نیز افراد بسیاری هستندکه به نقش دین در تمدن اشاره نموده اند. برای نمونه، پل تیلیخ، دین پژوه مسیحی معاصر معتقد است هیچ تمدنی بدون دین نیست.لئونارد سویدلر نیز میگوید: دین در قلب هر تمدنی جای دارد( همتی،1390:ص 35)
در بین اندیشمندان مسلمان، این نگرش برجستهتر است و بسیاری از اندیشمندانی که از تمدن سخن گفته اند به نقش دین در تمدن اشاره نموده اند. در بین اندیشمندان مسلمان معاصر، مالک بننبی، اندیشمند معاصر الجزایری به تفصیل بیشتری به موضوع تمدن و نقش دین در آن پرداخته است. از نظر بننبی، هر تمدنی شامل سه عنصر اساسی است که از ترکیب آن، تمدن به وجود میآید. به بیان دیگر، معادلۀ تمدنی از نظر وی عبارت است از: تمدن= انسان+ خاک+ زمان. اما صرف وجود این عناصر به تمدن نمی انجامد. بن نبی نقش دین را ترکیب این عناصر تمدنی با یکدیگر میداند، به گونهای که بدون وجود آن تمدنی پدید نمیآید.
از نظر وی، همانگونه که صرف وجود هیدروژن واکسیژن برای به دست آمدن آب کافی نیست ونیاز به ترکیبکننده ای است، برای به وجود آمدن تمدن نیز، به «ترکیبکننده تمدنی» یا «خمیرمایه تمدنی» نیاز است که این خمیرمایه در ترکیب عناصر سهگانه یاد شده با یکدیگر تأثیرگذار است. اما اینترکیبکننده تمدنی چیست؟ تحلیل تاریخی نشان میدهد که خمیرمایهای که همواره، با ساخت و ساز تمدن در تاریخ همراه بوده است، «اندیشۀ دینی» است. (بننبی، 1992: صص49-50). از آنجا که موضوع این نوشتار، رابطۀ اسلام و تمدن است، در اینجا به دیدگاه برخی از اندیشمندانی که از این رابطه سخن گفته اند، اشاره می نماییم. محمد عماره در یکی از مجلدات کتاب «هذا هو الاسلام» به موضوع «دین و الحضاره» پرداخته و یکی از عوامل برتری اسلام بر سایر ادیان را این می داند که اسلام به مثابۀ دین، دولت و تمدن است.
در واقع اسلام، دینی است که از ابتدای ظهورش در کنار هدایت قلبها به سوی ایمان به خداوند، تمدنی را نیز پایهگذاری نمود، برخلاف مسیحیت که قرنها پس از ظهور خود منجر به پیدایش تمدن گردید(عماره، 2005: ص23) عباس محمود العقاد نیز در کتاب «الاسلام والحضارة الانسانیه» به موضوع نقش اسلام در تمدن بشری پرداخته و معتقد است برخلاف سایر ادیان که نقش مهمی در تمدن بشری نداشتهاند، مسئولیت وارد نمودن امتها در تمدن به اسلام واگذار گردیده و این مزیت منحصر به فرد اسلام است(العقاد،1999:ص155) مشابه چنین دیدگاهی را عبدالمنعم خفاجی نیز بیان نموده است(خفاجی،1982: صص158-162) سلیمان الخطیب در کتاب «أُسَس مفهوم الحضارة فی الاسلام» به نقش اندیشۀ دینی در تکوین تمدن پرداخته است(نک: الخطیب،1986) محمد کمال شبانه در کتاب«الاسلام، فکراً وحضارةً» بین اندیشه و تمدن اسلامی ارتباط قائل شده و این دو را از یکدیگر انفکاکناپذیر میداند(شبانه، 1429ق: ص10) أنس نادر در کتاب «الفطرة الالهیه و اَشکال الحضارة» با نگاهی عام بین بُعد دینی و فطرت الهی انسان و تمدن ارتباط مستقیم و مؤثری قائل گردیده است(نک: نادر،2011).
مستشرقان نیز آثار متعددی در زمینۀ تمدن اسلامی نوشتهاند و در آن به رابطۀ اسلام و تمدن اشاره نموده اند. آندره میکل فرانسوی، در کتاب اسلام و تمدن اسلامی، بحثهای مختصری در این مورد مطرح نموده است. مشابه این رویکرد را در کتاب تمدن اسلامی ژوزف بورلو نیز میتوان مشاهده نمود. گوستاو فون گرونبام نیز در آثار خود به موضوع رابطۀ اسلام و تمدن میپردازد. وی در کتاب اسلام قرون وسطی؛ تاریخ و تمدن، به تبیین رابطۀ اسلام و تمدن و وجوه گوناگون تمدن اسلامی، پرداخته است. از نظر فون گرونبام، تمدّن اسلامي محصول تعامل سنّت بزرگ؛ يعني دين اسلام با سنن كوچک؛ يعني خرده فرهنگهاي محلي در جوامع اسلامي است. در عین حال، وی برای فرهنگهای دیگر مانند مسیحیت، یهودیت، یونان، ایران و مشرق زمین نقش مهمی در شکوفایی تمدن اسلامی قائل است. مارشال هاجسن نیز در کتاب اعجاز اسلام خود(The Venture of Islam, Conscience and History in a World Civilization, The ClassicalAge of Islam) به موضوع رابطۀ اسلام و تمدن پرداخته و رابطۀ میان وحدت و تنوع در تمدن اسلامی را مورد بررسی قرار داده است(نک: بابایی، 1393 و همتی گلیان، 1393).
علاوه بر نمونه هایی که ذکر شد، آثار متعدد دیگری وجود دارد که در آن از رابطۀ اسلام و تمدن سخن گفته شده است که در این نوشتار مجال پرداختن به آنها وجود ندارد و تنها از باب نمونه به برخی از آنها اشاره شد. صرف نظر از گروه اندکی که اعتقادی به رابطۀ دین و تمدن ندارند، به طور کلی می توان دیدگاههای اندیشمندان در باب رابطۀ دین و تمدن را به چند گونۀ کلی دسته بندی نمود: 1- گروه نخست با رویکرد حداکثری، دین را خاستگاه و زیرساخت تمدن می دانند و بر این اساس معتقدند غالب تمدنها مبنای دینی داشته و از درون ادیان بزرگ برخاستهاند؛2- گروهی دیگر، دین را عامل انسجام بخش عناصر تمدنی و خمیرمایۀ سازه های تمدنی میدانند و معتقدند بدون حضور و ایفای نقش دین، صرف وجود این عناصر و سازهها به تمدن نمی انجامد؛ 3-گروه سوم، دین را روح تمدنی و وجه معنوی آن می دانند و معتقدند تمدن بدون دین مانند کالبدی بدون روح است که جانی در بدن ندارد.4-گروه چهارم، دین را یکی از عناصر و مؤلفههای تمدن می دانند و معتقدند دین در عرض عناصر دیگر و بسان آنها در ساخت تمدن دخیل است؛ 5- و بالأخره گروه پنجم با رویکرد حداقلی، نقش دین را در ساخت تمدن، محدود به حوزههای خاص فردی، اخلاقی و معنوی نموده و در حوزه های مادی و اجتماعی این نقش را کمرنگ میشمارند. با این مقدمه، در ادامه به بررسی دیدگاه امام خمینی در مورد رابطۀ اسلام و تمدن خواهیم پرداخت.
مفهوم تمدن در اندیشۀ امامخمینی
از مرور نوشته¬ها و سخنان امامخمینی می¬توان چنین برداشت کرد که تمدن موضوعی نیست که به طور مستقل برای ایشان مطرح بوده باشد؛اما از آن رو که به نوعی در مواجهۀ فکری با این مفهوم قرار داشته، دیدگاههای خود را در مورد آن بیشتر در قالب نقدِ برداشت غربی از تمدن و نفی انتسابِ «مخالفت با تمدن» به دین و روحانیت بیان نموده است. در اندیشۀ امام، تمدن، تعریف واحد و مشخصی ندارد و بسته به موارد استعمال این واژه، معانی متفاوتی نیز مییابد. در آثار و گفتار ایشان، تمدن همراه با کلماتی چون پیشرفت، ترقی، تعالی و تجدد به کار رفته است. از بررسی مجموع این موارد میتوان به این نتیجه رسید که از نگاه امامخمینی، تمدن به معنای کلیِ «پیشرفت در ابعاد مادی و غیر مادی» است. ایشان توسعۀ فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی، حاکمیت دین و قانون و خضوع دربرابر آن، وجود آزادیهای مشروع، استقلال فرهنگی، سیاسی و اقتصادی و عدالت اجتماعی را از شاخصهها و آثار تمدن میداند(امام خمینی، 1368، ج 3 : ص368).
به طور کلی در اندیشۀ حضرت امام، دو مفهوم متمایز از تمدن ارائه گردیده است. نخست، مفهوم مثبت، که در مورد تمدن مبتنی بر دین دیده میشود؛تمدنی که در عین توجه به ابعاد مادی، محوریت را به ابعاد معنوی حیات بشر داده و همت اصلی خویش را بر تکامل معنوی انسان در کنار پیشرفت مادی میگمارد. دوم، مفهوم منفی که در مورد تمدن مادی و غیردینی دیده میشود؛تمدنی که اصالت و محوریت را به مادیات داده و از معنویات به کلی غافل گردیده یا آن را در حاشیه گذارده و به صورت فرعی بدان مینگرد. در این تمدن، آنچه مهم است، توسعۀ همه جانبۀ مادی جامعه در حوزههای اقتصادی، صنعتی و رفاهی است. مفهوم مثبت از تمدن را عموماً در مواردی میتوان مشاهده نمود که ایشان واژۀ تمدن را نسبت به اسلام و انقلاب و علمای دین به کار برده و در مقابل، مفهوم منفیِ تمدن غالباً در مورد تمدن غربی و تمدن شاهنشاهی به کار رفته است.
در بسیاری از مواردی که امام واژۀ تمدن را در مورد غرب به کار برده است، تصویری کاملاً مادی از تمدن را در ذهن دارد و با دیدۀ منفی و انتقادی در مورد آن سخن میگوید. ایشان ضمن انتقاد به برداشت و تفسیر مستشرقان از تمدن، معتقد است مستشرقان هنگامی که از تمدن سخن گفتهاند، بیشتر به ساختمانهای بلند و بناهای عالی و زیبا و مانند آن محدود نمودهاند و همین برداشت خویش را بر تمدن اسلامی نیز تحمیل نمودهاند. ایشان با مخالفت با این برداشت، معتقد است تمدن صرفاً دارای جنبۀ مادی نیست، بلکه ابعاد معنویِ آن مهمتر است و باید بر این بُعد بیشتر تأکید و توجه نمود(همان، ج1: صص110 و 293). بر این اساس میتوان گفت در اندیشۀ امامخمینی، تمدن واژهای دوسویه است که هم میتواند دارای معنای مثبت باشد و هم منفی و این بستگی بدان دارد که ما چه تصویری از تمدن ارائه نموده و بر چه بنیانهایی آن را استوار نماییم و چه مظاهر و نمودهایی برای آن در نظر بگیریم. ایشان به صراحت بیان میکند که این چیزی که در برخی جوامع به نام تمدن وانمود میشود، اگر به درستی در آن تأمل کنیم، در حقیقت تمدن نیست، بلکه به توحش نزدیکتر است(همان،ج8 : ص309). بنابراین، در مجموع میتوان گفت تمدن به معنای حقیقی آن در اندیشۀ امامخمینی، محدود به توسعۀ مادی نیست و پیشرفت و تکامل جامعه در ابعاد مادی و معنوی را دربرمیگیرد.
دین و گسترۀ دنیوی و اجتماعی آن
نوع نگرش هر اندیشمندی به قلمرو دین، میتواند زمینهساز پیوند یا گسست آن از تمدن باشد. هرچه قلمرو دین را گستردهتر دانسته و بیشتر دربرگیرندۀ ابعاد دنیوی و اجتماعی حیات بشر بدانیم، زمینۀ پیوند آن با تمدن بیشترخواهد شد و در مقابل، هرچه دین را به حوزۀ معنوی، اخروی و فردی بشر محدودتر نماییم، دست آن از تمدن سازی نیز کوتاه خواهد گردید. دلیل این امر این است که اساساً تمدن، پدیدهای دنیوی و اجتماعی است و یا نمود عینی آن در این دو حوزه پدیدار میگردد. تمدن امری فردی و اخروی نیست؛اگرچه بدون تردید، فرد و آخرت در ساخت تمدن دخیلند، اما در حیات دنیوی و اجتماعی بشر است که تمدن ظهور و بروز مییابد. بر این اساس میتوان گفت، نوع نگرش دینی هر اندیشمندی، تعیین کنندۀ نوع نگرش تمدنی او نیز خواهد بود.
جامعیت و قلمرو حداکثری دین
امامخمینی از اندیشمندانی است که عمیقاً معتقد به جامعیت و حضور حداکثری دین در حیات بشر است. اعتقاد به اسلام به عنوان دین جامعی که برای تمام ابعاد وجود انسان و در تمامی زمینهها برنامه دارد(همان،ج10: ص449)، از باورهای بنیادین امامخمینی به شمارمیرود. ایشان معتقد است، برخلاف مکتبهای مادی، که تکبعدی هستند و فقط به ظواهر و بعد مادی وجود انسان پرداختهاند(همان،ج11: ص125) و برخی ادیان توحیدی مانند مسیحیت که فقط به ابعادی معنوی و فردی توجه نمودهاند؛اسلام، دینی است که در عین توجه به معنویات و تربیت و تهذیب نفسانی انسانها، به مادیات و تربیت مردم در نوع نگرش به مادیات و چگونگی بهرهمندی از آن نیز عنایت دارد. اسلام، در تمام شئون فردی و اجتماعی و مادی و معنوی و فرهنگی و سیاسی و نظامی و اقتصادی دخالت و نظارت دارد و از هیچ نکته بسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادی و معنوی نقش دارد، فروگذار ننموده است(همان،ج5: ص119).
امامخمینی با نگرش تک بُعدی به دین کاملاً مخالف است و معتقد است کسانی که طرفِ معنویت را گرفته و اجتماع را رها کردند و طایفهای که طرف اجتماع را گرفته و آن طرف را رها کردند، هیچکدام اسلامشناس نیستند. اسلامشناس واقعی کسی است که اسلام را با هر دو بُعد مادی و معنوی آن بشناسد(همان،ج4: ص190). اسلام، جامع تمام جهات مادی و معنوی و غیبی و ظاهری است(همان،ج2: ص185). خداوند بر اساس رحمتی که نسبت به بندگان خود دارد، تمام اسباب و لوازم رشد و سعادت در زندگی دنیوی و اخروی را برای بشر فراهم ساخته است. تعلیمات انبیا، هم برای نشئۀ اخروی و مقام روحانی انسان و هم برای نشئۀ دنیوی و مقام ملکی انسان است(امام خمینی،1377الف:ص 387). امام معتقد است، قرآن و سنت شامل همۀ دستورات و احکامی است که بشر برای سعادت و کمال خود بدان نیازمند است و همۀ چیزهایی که در پیشرفت و تکامل انسان دخیل است(همو،1368،ج3: ص349).
جامعیت قرآن مخصوص ابعاد معنوی نیست، بلکه مادیات را هم دربر میگیرد، اما آنرا تابع معنویات قرار میدهد(همان، ج5: ص532). ایشان با با ردّ تبلیغات سوء دشمنان اسلام مبنی به اینکه اسلام دین زندگی نیست و برای ادارۀ جامعه نظامات و قوانین ندارد و فقط محدود به برخی احکام فرعی و اخلاقیات است؛ معتقد است نسبت اجتماعیات قرآن به آیات عبادی آن از صد به یک هم بیشتر است. از نظر ایشان، در مورد حدیث نیز وضعیت مشابهی وجود دارد و از یک دورۀ کتاب حدیثی، که حدود50 کتاب است و همۀ احکام اسلام را دربردارد، تنها سه چهار کتاب مربوط به عبادات، چند کتاب مربوط به اخلاقیات و مابقی آن مربوبط به اجتماعیات، اقتصاد، حقوق، سیاست، و تدبیر جامعه است.
به اعتقاد امام، در شرایطی که غرب در توحش و شرق در استبداد و اشرافیت و تبعیض به سر میبُرد و اثری از قانون در آن وجود نداشت، خداوند به وسیلۀ پیامبرش قوانینی فرستاد که انسان از عظمت آن به شگفت میآید. قوانینی که از پیش از انعقاد نطفه تا مرگ انسان، وظایف عبادی، امور اجتماعی و سیاسی، حقوق و قضا، معاملات، روابط و حقوق بین الملل را دربرمیگیرد و هیچ موضوع حیاتی نیست که در اسلام حکمی دربارۀ آن وجود نداشته باشد(همو،1373،صص 4-6). همچنانکه که امام با دیدگاه کسانی که دین را به معنویات و فردیات فرو میکاهند، مخالف است، با نگرش کسانی که قصد دارند تفسیری دنیوی از اسلام ارائه دهند نیز مخالفت نموده و ضمن ردّ دیدگاه آنان میگوید:مکتب اسلام، یک مکتب صرفاً مادی نیست، بلکه مادیات را در پناه معنویات قبول دارد(همو،1368، ج7: صص15-16).
نگرش نظام وار به دین
یکی از ویژگیهای اندیشۀ امامخمینی، نگرش نظاموار به دین است. بدین معنا که دین را مجموعهای از اجزای پراکنده، بدون ارتباط منسجم و نظاممند با یکدیگر نمیداند، بلکه معتقد است دین اسلام یک نظام جامع، دارای خرده نظامهای گوناگون است که مجموعاً اهداف خاصی را دنبال نموده و در قالب یک نظام کلی و جامع در صدد تأمین سعادت دنیوی و اخروی بشر است. امامخمینی معتقد است:اسلام از هنگام ظهور خود متعرض نظامهای حاکم در جامعه بوده و دارای سیستم و نظام خاص اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی بوده است که برای تمامی ابعاد و شئون زندگی فردی و اجتماعی قوانین خاصی وضع کرده است. اسلام در حین توجه به مسائل عبادی انسان، چگونه زیستن و چگونگی برقراری روابط اجتماعی بین انسانها و بین جامعۀ اسلامی با سایر جوامع را نیز میآموزد. بنابراین مفهوم رهبری دینی نیز در همۀ شئون جامعه معنا دارد، چون اسلام هدایت جامعه را در همۀ شئون و ابعاد جامعه بر عهده دارد(همان،ج5: ص389).
اولویت بُعد معنوی بر مادی
نکتۀ آخر اینکه، این جامعیت دین و توجه هم زمان آن به ابعاد مادی و معنوی و دنیا و آخرت، به معنای یکسانانگاری آنها و عدم اولویت یکی از این دو بعد بر دیگری نیست؛بلکه در برتری بعد معنوی بر بعد مادی تردیدی وجود ندارد. این اعتقاد، برخاسته از متن دین است که حیات اخروی را جاودانه و زندگی دنیوی را فانی میشمارد. طبعاً به دلیل برتری زندگی اخروی نسبت به زندگی دنیوی، تعالی معنوی نیز نسبت به پیشرفت مادی از اولویت برخوردار است. به علاوه، پیشرفت مادی نیز باید در چارچوب تعالی معنوی بوده و حیات دنیوی باید در خدمت حیات اخروی و تعالی معنوی قرار گیرد. تنها در این صورت است که دنیا و حیات دنیوی ارزش مییابد، در غیر این صورت دنیا ارزش مستقلی ندارد. امامخمینی به صراحت معتقد است بُعد معنوی حیات انسان بر بُعد مادی اولویت و برتری دارد(همان،ج10:صص 275-276).
از نظر وی، انبیاء نیز برای این آمدهاند که راه رسیدن به سعادت و زندگی جاودان را به انسان نشان دهند، به گونهای که انسان طبیعی و مادی به انسان لاهوتی، ربانی و روحانی تبدیل شود(همو،1377ب: ص297). ایشان معتقد است، مکاتب توحیدی مانند اسلام، در عین توجه به مادیات، هدف و مقصدشان این است که انسانها را به گونهای تربیت کنند که مادیات حجاب برای معنویات واقع نشود، بلکه در خدمت معنویات قرار گیرد(همو،1368،ج8: ص237). برایناساس است که تمدنی که اسلام درپی ایجاد آن است، تمدنی معنویتمحور است، نه تمدنی صرفاً مادی.
دین اسلام در بالاترین مراتب تمدن
با عنایت به آنچه در مورد جامعیت دین اسلام گفته شد، اعتقاد امامخمینی به رابطۀ دین اسلام و تمدن، بسیار عمیق بوده و آن را در بالاترین سطح میداند. ایشان در موارد متعدد در پاسخ به کسانی که اسلام را مخالف تمدن و پیشرفت معرفی نموده ، با صراحت و قاطعیت میگوید:اسلام نه تنها با تمدن مخالف نیست(همان،ج1: ص294)، بلکه دینی تمدنساز(همان،ج8: ص516) و از پایهگذاران تمدن بزرگ در جهان بوده است(همان،ج5:ص204). دینی که با آموزههای خاص خود، موفق شد تمدنی نوین را در جهان بنیانگذارد. به باور امام، اسلام، در بالاترین مراتب تمدن است(همان،ج1:ص301) و تمدنی که برای تحقق آن تلاش میکند، در عالیترین درجه آن است(همان،ج8:ص415). از نظر ایشان آن چیزی که ضامن تحقق یک جامعۀ متمدن است، مکتب انسانیت(یعنی اسلام) است(همان،ج9:ص82). اعتقاد امام به تمدنسازیِ اسلام به گونهای است که معتقد است تمدن حقیقی در اسلام وجود دارد و اساساً تحقق اسلام مساوی با تمدن است(همان، ج8: صص102 و309).
امامخمینی در پاسخ به کسانی که نسبت مخالفت با تمدن را به اسلام میدهند، میگوید:چگونه اسلام با تمدن مخالف است؟در صورتی که توانست چندین قرن، دنیا را زیر چتر فرهنگ و تمدن خود حفظ کند(همان، ج1: ص374 وج8:ص516) و ممالک اسلامی با عملی شدن نیمی از قانون اسلامی، بالاترین تمدن را به جهان نشان دادند(همان، ج1: 301 وج5: صص 204-216). اسلامی که بیشترین تأکید را بر اندیشه و فکر قرار داده و انسان را به آزادی از خرافات و همۀ قدرتهای ارتجاعی و ضد انسانی دعوت میکند، چگونه ممکن است با تمدن و پیشرفت و نوآوریهای مفید که حاصل تجربههای بشر است مخالفت داشته باشد(همان،ج5:ص409). از نظر ایشان، اسلام، نه تنها با تمدن مخالف نیست، بلکه برای پیشرفت تمدن بشری میکوشد(همان،ج8:ص 415) و تنها مکتبی است که میتواند جامعۀ بشری را هدایت نموده و پیش ببرد(همان،ج5: ص437).
تمدن حقیقی؛ تمدنی دین محور و معنویتگرا
در نگرش امام، تمدن حقیقی ومتعالی، تمدنی است که بر پایۀ دین و معنویت استوار شده باشد و تمدنی که از دین، گریزان و با آن در تقابل و تضاد است، تمدنی مادی و پست به شمار میرود. بالاترین مرتبۀ تمدن در نگرش امام، تمدنِ مهارشده در بُعد مادی است. این مهارِ اهمیت و ضرورت ویژهای دارد و باید با عنایت به بعد معنوی و خطوط قرمز دین صورت پذیرد(همان، ج8: ص516). بر این اساس است که ایشان تصریح میکند که اسلام با ترقی و پیشرفت و با مظاهر تمدن مخالف نیست، اما هنگامی که این مظاهر تمدنی از حالت طبیعی خود خارج و ماهیتی ضد دین پیدا کرد و به نام تمدن ریشه و اساس دین مورد تهاجم قرار گرفت، دین نیز با آن مخالف است. در حقیقت آنچه مورد مخالفت دین است، صورت تحریف شده از مظاهر تمدن است نه اصل تمدن و همۀ مظاهر آن(همان، ج4: ص48).
از دیدگاه امام، دلبستگی و محدود شدن به دنیا و امور مادی، تضاد با مصالح ملت، نفوذ اجانب و نفوذ فرهنگ مبتذل غربی، گسترش فساد و فحشا، دروغ، تهمت و افترا، از جمله مهمترین آسیبها و تحریفهای مظاهر تمدنی به شمار میآیند که موجب مخالفت دین با آن میشود(همان، ج5:ص262،ج8: ص513 وج21: ص277). یکی از این عوامل، بهره برداری سوء از مظاهر تمدنی در جهت گسترش فساد در جامعه است. از این روست که مخالفت اسلام با این مظاهر، در حقیقت مخالفت با فساد است نه با اصل آن(همان، ج4: ص397). ایشان تصریح میکند که اگر مراد از تمدن، نوآوریها، اختراعات و ابتکارات و پیشرفتهای صنعتی بشر است هیچگاه اسلام و هیچ مذهب توحیدی مخالفتی با آن نکرده و نخواهد کرد، بلکه علم و صنعت مورد تأکید اسلام و قرآن است؛ اما اگر مراد از تمدن آن چیزی است که برخی از روشنفکران میگویند یعنی آزادی بیحد و حصر و فحشا، تمام ادیان آسمانی و دانشمندان و عقلا با آن مخالفند(همان،ج21: ص406). نمونۀ این مظاهر تمدنی، رسانهها، دانشگاه وحقوق زنان است که اسلام با آن موافق است، اما هنگامی که تبدیل به ابزاری برای اشاعۀ فساد و فحشا، دروغ و تهمت شد، با آن مخالف است(همان، ج1: ص299؛ج15: ص415 وج5: ص216).
پویایی اندیشۀ دینی، لازمۀ تمدنسازی
دین اگر توانایی انطباق با زمان را نداشته باشد، توانایی خود را برای پاسخگویی به نیازهای روز جوامع و در نتیجه تمدنسازی از دست میدهد. یکی از ویژگیهای اندیشۀ امامخمینی، تفسیری متفاوت و پویا از اجتهاد بود. ایشان، فهم و تطبیق دین بر زندگی انسان معاصر و در نظر داشتن نقش زمان و مکان در شیوه استنباط را یکی از لوازم اصلی و حاکی از واقعبینی در فقاهت میداند. امام معتقد بود اجتهاد باید به گونهای مورد استفاده قرار گیرد که توانایی پاسخگویی به نیازهای روز و پیچیدۀ جامعه را داشته باشد.
بر این اساس، ایشان اجتهاد مصطلحِ موجود در حوزههای علمیه را برای شناخت درست جامعه و برنامهریزی برای مسلمانان کافی نمیدانست و معتقد بود مجتهد باید نسبت به مسائل زمان خود آگاهی داشته و شناخت درستی از جامعه و مسائل زمان خود داشته باشد،(همان،ج21:صص47، 97و289) تا توانایی پاسخگویی به نیازهای روز جامعه را دارا باشد. چنین نگرشی به اجتهاد است که میتواند زمینۀ پویایی اندیشۀ دینی و انطباق آن با تمدن را فراهم میسازد. ایشان در پاسخ به یکی از فضلای قم و در نقد دیدگاههای فقهی وی میگوید:«آن گونه که جناب عالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخنشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند»(همان،ج21:ص34). امام معتقد است حوزهها و روحانیت باید نبض تفکر و آیندۀ جامعه را در دست داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث آینده و نیازهای جدید جامعه، مهیای عکسالعمل مناسب باشند. ایشان اجتهاد را محدود به علوم معهود درحوزهها نمیداند، بلکه معتقد است اجتهاد در مسائل اجتماعی و سیاسی و مصالح جامعه نیز جاری و ساری است و کسی که در این امور مجتهد نیست، نمیتواند زمام جامعه را بهدست گیرد. بر این اساس معتقد است در حکومت اسلامی همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت نظام اسلامی اقتضا میکند که نظرات اجتهادی- فقهی در زمینههای مختلف ولو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و کسی توان و حق جلوگیری از آن را ندارد(همان، ج12:ص47).
از بررسی آثار و سخنان امامخمینی روشن میشود که فقه پویا در اندیشه ایشان، همان اجتهاد بر اساس بنیانهای فقه سنتی و اجتهاد جواهری است که با توجه به شناخت دقیقتر موضوعات و دوری از تنگنظریهای متحجرانه و درک وسیع و نگاه کلان، عناصرتعیینکنندهای چون زمان و مکان را بازشناخته و تأثیر آنها را در تعیین هویتِ موضوعات به روشنی درک میکند و مصالح عامه را با دقتنظر تشخیص میدهد و با چنین رهآوردی از شناخت به جستجو برای کشف حکم از طریق روشهای معهود در بنیان فقه سنتی و اجتهاد جواهری میپردازد. فقه و اجتهاد جواهری در منظر ایشان روشی متعالی در بستر فقه سنتی است که با استناد به منابع اصیل فقاهت و جامعنگری و واقعبینی میکوشد تا احکام اسلامی را از حوزۀ فردی به عرصههای اجتماعی و جهانی آورده و زندگی اجتماعی مسلمین را در پرتو احکام عالیه اسلامی به سعادت دو جهانی رهنمون شود. با چنین نگاهی به فقه است که امام حکومت را فلسفۀ عملی تمامی فقه در تمام زوایای زندگی انسانها میداند و معتقد است حکومت نشاندهنده جنبۀ عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سیاسى و نظامى و فرهنگى است(همان، ج12:ص289).
چنین تفکری، زمینۀ جمود و انجماد در اندیشۀ دینی را از بین برده و با چنین تفسیری از اجتهاد، اندیشۀ دینی همواره پویایی خود را حفظ خواهد نمود و توانایی حرکت و همگامی با زمان و هماهنگی با مکان را خواهد داشت و بدینسان است که توانایی تمدنسازی در هر زمان و مکانی را نیز خواهد داشت. با چنین تفسیری از دین و اجتهاد است که امامخمینی، اعتقاد به ظرفیت و توانایی تمدنسازیِ اسلام دارد.
نقش حکومت دینی در تحقق تمدن اسلامی
به اعتقاد بسیاری از نظریه پردازان تمدنی، نظام سیاسی و حکومت، یکی از ارکان هر تمدنی به شمار میرود. بنابراین، اگر دین بخواهد نقشی در تمدن سازی ایفا نماید، نمیتواند در حوزۀ سیاست و نظام سیاسی دخالتی نداشته باشد. امام خمینی از اندیشمندان مسلمانی است که عمیقاً معتقد به این رابطه بوده و از نظریه پردازان و مؤسسان حکومت دینی پس از دورۀ صدر اسلام به شمار می رود.
پیوند دین و سیاست و ضرورت تشکیل حکومت دینی
امامخمینی با اعتقاد راسخ به پیوند دین و سیاست، در تبیین ضرورت تشکیل حکومت دینی معتقد است، اسلام دارای قوانین جامعی است، اما صرف وجود قوانین برای اصلاح جامعه کافی نیست و برای اثربخشی قانون در اصلاح جامعه و سعادت بشر، وجود حکومت و تشکیلات اجرایی ضروری است. از این روست که خداوند در کنار آن قوانین، حکومت را هم پیشبینی نموده است. امام معتقد است، پیامبر اکرم پایۀ سیاست را در دیانت گذارده و تشکیل حکومت داده وخود ایشان در رأس این حکومت اسلامی قرار داشت و علاوه بر بیان و تفسیر نظامات اسلام، به برقراری عملی آن نیز همت گماشته بود تا دولت اسلامی را به وجود آورد و همین امر نیز ضرورت تعیین خلیفه پس از پیامبر را مهم گرادنیده بود، به گونهای که بدون آن، پیامبر رسالت خویش را به اتمام نمیرساند.
جامعۀ اسلامی پس از پیامبر نیاز به کسی داشت که قوانین را اجرا نموده و نظامات اسلامی را در جامعه برقرار نماید تا سعادت دنیا و آخرت مسلمانان را تأمین نماید، چرا که وجود قانون به تنهایی سعادت بشر را تأمین نمیکند و آنچه مهم است اجرای عملی و پیادهسازی قوانین در جامعه است. ایشان ضرورت عقل و شرع و تشکیل حکومت توسط پیامبر اکرمو تعیین جانشین توسط ایشان، اتفاق مسلمانان، ماهیت و کیفیت قوانین اسلام و جامعیت نظامات و مقررات آن در حوزههای گوناگون اجتماعی را از جمله دلایل ضرورت تشکیل حکومت در اسلام میداند. از آنجا که احکام اسلام محدود به زمان و مکان خاصی نیست و تا ابد لازم الاجراست، بدیهی است که اجرای احکام نیز محدود به زمان حیات پیامبر نبوده و تا ابد ضروری است. عدم تشکیل حکومت، منجر به محدود ماندن دین به برخی احکام فرعی خواهد گردید که محدود به حوزۀ فردی است و تأثیری در بستری اجتماعی و سیاسی ندارد. ایشان معتقد است، انکار ضرورت تشکیل حکومت اسلامی، به معنای انکار جامعیت، جاودانگی و ضرورت اجرای احکام اسلام است(همو، 1373: صص15-20).
بر این اساس است که امام معتقد است، حکومت اسلامی که شعبهای از ولایت مطلقۀ رسول الله است، از احکام اولیه اسلام و مقدم بر تمام احکام فرعیه دین است(همو،1368،ج2: ص170 وج20: ص471). اعتقاد امام به ضرورت وجود حکومت دینی تا جایی است که معتقد است حکومت در نظر مجتهد واقعى فلسفه عملى تمامى فقه در تمامى زوایاى زندگى بشریت است. حکومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سیاسى و نظامى و فرهنگى است و فقه نیز، تئورى واقعى و کامل اداره انسان از گهواره تا گور است(همان، ج21:ص289).
تمایز حکومت دینی از سلطنت
از دیدگاه امامخمینی، نقطۀ عطف آغاز انحراف و افول تمدن اسلامی از نظر تاریخی، جلوگیری از تشکیل حکومت اسلامی پس از رحلت پیامبر و دگرگونی در اساس حکومت و تبدیل شدن حکومت اسلامی به سلطنت و پادشاهی است. اوج این انحراف توسط بنیامیه صورت گرفت که حکومت اسلامی را دگرگون و تبدیل به سلطنت نمودند، بنیعباس نیز راه آنان را ادامه دادند و پس از آن نیز غالباً همین روش ادامه یافت. بدینترتیب حکومت اسلامی کاملاً وارونه و سلطنتی شد و به صورت شاهنشاهیهای ایران و روم و فراعنۀ مصر درآمد. رژیم حکومتی و سیاست آنان ضد اسلام بود و بیشتر برنامههای حکومت آنان با اسلام تعارض داشت(همو،1373:صص 25-26). بدینسان، حکومت اسلامی از نظر شکل و ماهیت دچار دگرگونی و انحراف گردید و این انحراف بنیادین، زمینه را برای انحرافات دینی در سایر حوزهها بویژه انحطاط فرهنگی و عقیده فراهم نمود. علت تداوم این وضعیت، سستی و عدم قیام مسلمانان در برانداختن حاکمان نالایق، تمجید و تملقگویی آنان و عدم تبیین نظریات و نظامات اسلامی بود. بدینترتیب نفوذ و حاکمیت اسلام در جامعه کم شد، جامعۀ اسلامی دچار تجزیه و ناتوانی و احکام اسلام تعطیل و دچار تغییر و دگرگونی شد. به اعتقاد امام عدم وجود رهبر و حکومت صالح در رأس جامعه اسلامی، عامل اصلی همۀ این آسیبها و انحرافات به شمار میرود(همان: ص32).
جامۀ عمل پوشاندن به نظریۀ حکومت اسلامی
باور امام به ضرورت تشکیل حکومت دینی،صرفاً محدود به حوزۀ نظر نماند و در بُعد عملی نیز با تشکیل نظام سیاسی دینی بدان جامۀ عمل پوشانید. امامخمینی به عنوان بنیانگذار یک حکومت دینی در دورۀ معاصر، تمدن را با حکومت دینی پیوند زده و حکومت اسلامی را مساوی با پیشرفت و تمدن دانسته است(همو،1368،ج5: ص69). ایشان تشکیل حکومت اسلامی را گامی اساسی در راه تحقق تمدن اسلامی میداند و معتقد است بدون تشکیل حکومت، بسیاری از احکام و قوانین دین در جامعه تحقق نمییابد. بر این اساس است که هدف نهضت اسلامی را حرکت به سمت برپایی یک تمدن صحیح که همان تمدن الهی و رسول اللهی است میداند(همان، ج6:ص343). از این منظر یکی از اهداف اصلی حکومت اسلامیتحقق تمدن اسلامی است. عدم تحقق عملی احکام و قوانین دین منجر به عدم تحقق نظامات اسلامیگردیده و نتیجۀ این فرایند به عدم شکلگیری تمدن دینی خواهد انجامید.
ولایت فقیه و حکومت دینی
تفاوت اصلی امام با دیگر عالمانی که نظریۀ حکومت اسلامی را مطرح نمودهاند، علاوه بر تحقق عملی این نظریه، در پیوند حکومت دینی با ولایت فقیه است. امام معتقد است، چنانکه در عصر پیامبر اکرم، رهبری این حکومت بر عهدۀ شخص آن حضرت و پس از آن نیز در عصر حضور بر عهدۀ ائمۀ معصومین(ع) بوده، در دوران غیبت نیز باید بر عهدۀ عالمان دین باشد تا بتوانند قانون الهی را در جامعه پیاده نمایند. به اعتقاد ایشان، منشأ اصلی حاکمیت در حکومت اسلامی، تنها خداوند است وقانون و فرمان خدا بر همۀ اجزا و افراد آن حاکم است و همه تابع این قانون هستند. از آنجا که اسلام و قوانین الهی اصل محوری در این نوع حکومت است، طبعاکسانی که در رأس این هرم قرار میگیرند نیز باید عالم به این قوانین و متعهد به اجرای آن باشند(همو،1373: صص34-38).
از آنجا که طبق مبنای امام، تشکیل حکومت دینی، گام نخست و ضروری برای بنیانگذاری تمدن دینی است، تحقق این حکومت جز توسط عالمان دین و کسانی که آگاه به قوانین اسلام هستند، میسور نمیباشد. اگر حکومت در دست غیر عالمان دینی باشد، به دلیل عدم شناخت کامل و درست از دین، طبعاً نمیتوانند اسلام و قوانین آن را چنانکه شایسته است در جامعه پیاده نمایند. بنابراین در منظومۀ فکری امامخمینی، تشکیل حکومت دینی با هدایت و راهبری عالمان دین، در تحقق تمدن اسلامی نقش اساسی دارد.
نقش مردم در تحقق حکومت دینی
در منظومۀ فکری امام خمینی، مردم نقش اساسی در تشکیل و استمرار حکومت دینی دارند، به گونه ای که اساساً بدون حضور و مشارکت مردم، حکومت دینی محقق نمی گردد. امام، ارادۀ مردم را تابعی از ارادۀ خداوند میداندکه هنگامی که در مسیر الهی قرار میگیرند، به وسیلۀ آن همۀ امور میسر میگردد(همو،1368،ج11:ص323). تأکیدهای مکرر و مؤکد ایشان بر جایگاه و نقش مردم در نظام سیاسی، نشانگر اهمیت ویژه این موضوع است. آنچه از سخنان حضرت امام قابل استحصال است، این است که مردم نقش های بسیار گسترده ای در حکومت هستند. از جمله این نقشها می توان به حق تعیین سرنوشت خود(همان،ج5:ص37؛ ج8:ص384؛ ج12:ص182)، ایفای نقش مسئولانه در حکومت(همان،ج10: ص109و ج13: ص160)، مشارکت سیاسی(همان: ج4: ص492)، پشتوانۀ حکومت(همان،ج11: ص459)، اتکای حکومت بر آراء مردم(همان، ج20:ص459 و ج11:ص34) نظارت بر امور سیاسی، اجتماعی(همان، ج8: ص5؛ج13: ص193 و ج15: ص17) و نقش های بسیار دیگری اشاره نمود که در سخنان حضرت امام بدان اشاره شده است. این تأکیدها نشانگر آن است که اگر چه حکومت دینی از دیدگاه امام خمینی ریشه در دین دارد و به عبارتی مشروعیت آن برخاسته از دین و خداوند است؛ اما تحقق آن بدون حضور و ایفای نقش مردم ممکن نیست. بر این اساس، مردم با این ایفای نقش در تشکیل حکومت دینی، در حقیقت گام مهمی را در تشکیل تمدن دینی بر میدارند.
امت واحده و تمدن فراگیر اسلامی
آرمان امامخمینی، تحقق تمدن اسلامی در گستردهترین سطح آن است؛چنانکه تمدن اسلامی در صدر اسلام و قرون نخستین چنین بود و امام نیز با نیکی از آن یاد میکند. بر اساس چنین تفکری است که راهبرد وحدت، یکی از مهمترین موضوعات در اندیشۀ امامخمینی به شمار میرود که تحقق آن را شرط لازم و ضروری برای گذرِ مسلمانان از موانع و گردنههای عقبماندگی و رسیدن به قلههای پیشرفت و تمدن میداند. با توجه به شناخت عمیق امام از آسیبهای جبرانناپذیر تفرقه در جهان اسلام، در مواقع گوناگون و به کرّات، تفرقه و اختلاف بین مسلمانان را از عوامل اصلی عقب افتادگی مسلمانان برمیشمارد(همان، ج4: ص:547 وج7: صص185-186) و اساس پیشرفت را تعهد به اسلام و وحدت کلمه دانسته(همان: 9/191) و دعوت به وحدت را تکلیف دینی همۀ مسلمانان میداند(همان، ج8:ص69).
امامخمینی، تحقق وحدت را در قالب تشکیل امت واحدۀ اسلامی دنبال میکند و هدف اسلام را اتحاد ملل مختلف و ایجاد امت بزرگ اسلامی میداند(همان:ص102). بر این اساس است که ایشان با ملیگرایی مخالف است و آن را یکی از عوامل ایجاد اختلاف در جامعۀ اسلامی و یکی از موانع عمده در راه وحدت امت اسلامی میداند که غالباً توسط دولتهای استعماری به جوامع اسلامی تزریق شده است(همان، ج13:ص87). از نظر ایشان، ملیگرای عامل بدبختی مسلمانان است؛زیرا ملل مسلمان را در مقابل هم قرار میدهد(همان،ج18:ص87). علاوه بر ملیگرایی، فرقهگرایی نیز از موانع مهم در راه وحدت مسلمانان به شمار میرود.
امام عامل بسیاری از این اختلافات را دشمنان اسلام میداند که با این اقدامات درصدد تضعیف اسلام هستند.
یکی دیگر از عوامل بنیادین در انحطاط تمدن اسلامی در گذشته و در مسیر تحقق آن در آینده؛تفرقه و اختلافات مذهبی، سیاسی و قومی در جهان اسلام -اعم از تفرقه میان دولتها، ملتها و دولتها، بین مسلمانان و فرق مختلف اسلامی و یا حتی میان مسلمانان و غیر مسلمانان- است که عموماً ناشی از ضعف داخلی است، اما غالباً به وسیله استعمارگران ساماندهی و مدیریت میشود. نفوذ اجانب در جهان اسلام نیز از رهگذر عدم لیاقت و ضعف حاکمان مسلمان حاصل گردید. اگرچه سرآغاز این نفوذ، صورت نظامی و اهداف سیاسی و اقتصادی داشته است، اما با مواجهه با مقاومت مسلمانان، صبغۀ فرهنگی و دینی به خود گرفت. آنان اسلام و ایمان مسلمانان را عامل اصلی سد راه نفوذ خود دیدند و از این رو، با تحریف دین و تحدید آن به قلمرو فردی و اخلاقی درصدد نابودی اساس دین مسلمانان برآمدند(همان،ج1: صص8 و374). به اعتقاد امامخمینی، راه اصلی خروج از این انحطاط، بازگشت به خویشتن و فرهنگ اصیل اسلامی است(محمدی، 1387: صص2-3).
امامخمینی علت العلل انحطاط تمدن اسلامی را دوری و بیخبری مسلمانان از تعالیم حیاتبخش اسلام،(همان، ج4:ص48). عملنکردن به دین و فاصله گرفتن از آن در ابعاد مختلف سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی میداند. ایشان معتقد است، اسلام در تاریکترین ادوار تاریخ، نورانیترین تمدنها را به وجود آورد و پیروان خود را به اوج عظمت و اقتدار رساند؛اما زمانی که همان پیروان از تعالیم آن چشم پوشیدند، طبیعی بود که مجد و عظمت گذشتۀ خود را از دست بدهند و به روزگار سیاه و تاریک بیفتند(امام خمینی،1368:ج2: ص117). بنابراین راه بازگشت به شکوه تمدنی، بازگشت به دین و احیای آن در زوایای مختلف حیات فردی و اجتماعی مسلمانان است.
جمع بندی
بنابرآنچه به اجمال در این نوشتار اشاره شد، در اندیشۀ امامخمینی پیوندی ناگسستنی بین اسلام و تمدن وجود دارد، اما نه هر تمدنی. در اندیشۀ امام، دو تصویر از تمدن ارائه گردیده که در یکی زیست غیر الهی و مادیات غلبه دارد و در دیگری زیست الهی و معنویات. از دیدگاه امام خمینی، اسلام با تمدن به مفهوم نخست، هیچگونه پیوندی ندارد و مخالف آن است، اما مفهوم دوم که همان مفهوم حقیقی تمدن از دیدگاه ایشان است، در اسلام به صورت تام آن وجود دارد. با چینن نگرشی است که ایشان معتقد است اسلام در بالاترین مراتب تمدن قرار دارد. از نگاه امام خمینی، برخلاف برخی ادیان دیگر، به دلیل جامعیت و قلمرو حداکثری دین اسلام، ظرفیتِ تمدنسازی در آن، در بالاترین و گسترده ترین سطح آن وجود دارد.
بزرگترین شاهد این مدعا نیز تحقق عینی و تجسم عملی تمدن اسلامی در گذشته است که اسلام توانست یکی از بزرگترین تمدنهای بشری را به دنیا عرضه نماید. اگرچه این تمدن، در اثر عواملی دچار افول و انحطاط گردید که مهمترین عامل و علتالعلل آن دوری از دین و انحراف از مسیر حقیقی آن است. امروز نیز راه بازگشت به آن شکوه تمدنی، بازگشت به دین، همراه با قرائتی پویا از آن و سوق دادن آن به عرصۀ عمل و پیادهسازی آن در حیات اجتماعی مسلمانان است و تشکیل حکومت دینی یکی از گامهای اساسی در این مسیر به شمار میرود. از دیدگاه امام، اسلام، دینی است که با سیاست پیوند تنگاتنگی دارد و تشکیل حکومت نیز یکی از ضرورتها برای تحقق دین در حیات اجتماعی مسلمانان است. با چنین اعتقادی، حضرت امام نظریۀ حکومت اسلامی را مطرح و پس از انقلاب اسلامی بدان جامۀ عمل پوشاند.تحقق تمدن فراگیراسلامی آرمان امام خمینی است که با عبور از اختلافات قومی، سیاسی و فرهنگی و اتحاد حول محور دین و تشکیل امت دینی در گستردهترین سطح آن محقق خواهد گردید. از دیدگاه امام، راه تمدنسازی آیندۀ مسلمانان نیز نه از رهگذر تمدن غرب، بلکه از درون جوامع اسلامی میگذرد و بر بنیان دین و فرهنگ جوامع اسلامی شکل میگیرد.
منابع
1. بابایی، حبیب الله (1395)، «چیستی تمدن در فلسفه؛عناصر ماهوی تمدن در نظریههای برخی فیلسوفان معاصر»، فصلنامۀ نقد و نظر، سال بیست و یکم ، شمارۀ4، صص 82-105.
2. بابایی، حبیب الله (1393)، «پیوستگی در تمدن اسلامی»، فصلنامۀ نقد و نظر، سال نوزدهم، شمارۀ 74، صص33-58.
3. بن نبی، مالک ( ۱۹۹۲)، شروط النّهضه، ترجمة عمر کامل مسقاوی و عبدالصبور شاهین، دمشق: دارالفکر.
4. توین بی، آرنولد (1373)، «نقش دین؛ گفت و گوی توین بی وایکه دا »، ترجمۀ محمد جواد زاهدی، دو فصلنامۀ هفت آسمان، سال دوم، شمارۀ 7، پاییز1373، صص 21-44.
5. جابر، حسن (1410ق)، «نظرة فی مسار المخططین الاسلامی و الغربی للحضارة و التاریخ»، مجلۀ المنطلق، جمادی الثانی 1410ق، شماره 62.
6. خفاجی، محمد عبدالمنعم (1982)، الاسلام و الحضارة الانسانیه، بیروت: دارالکتب البنانی.
7. خمینی، سید روح الله(امام) (1368)، صحیفه نور، تهران:سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی.
8. ـــــــــــ (1377الف)، شرح چهل حدیث، تهران:موسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی.
9. ـــــــــــ (1377ب)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، تهران:مؤسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی.
10. ـــــــــــ (1373)، ولایت فقیه، تهران:موسسه تنظیم و نشر آثار امامخمینی.
11. شبانه، محمد کمال (1429ق)، الاسلام، فکراً و حضارةً، قاهره: دارالعالم العربی.
12. العقاد، عباس محمود (1999)، الاسلام والحضارة الانسانیه، قاهره: دارالنهضة للطباعة و النشر و التوزیع.
13. عماره، محمد(2005)، هذا هو الاسلام؛ الدین و الحضاره و عوامل امتیاز الاسلام، قاهره: مکتبه الشروق الدولیه.
14. فوزی، یحیی و صنم زاده، محمود رضا (1391) «تمدن اسلامی از دیدگاه امام خمینی»،فصلنامۀ تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، سال سوم، زمستان 1391، شمارۀ9، صص 73-86.
15. محمدی، حسن (1387)، «خودباختگی و خودباوری از دیدگاه امامخمینی»، فصلنامۀ پژوهشهای مدیریت راهبردی(بصیرت سابق)، شمارۀ 19و20، صص 34-50.
16. نادر، أنس (2011)، الفطرة الالهیه و اشکال الحضاره: دراسه نفسیه و فلسفیه فی سلوک و حضارة الانسان، دمشق: دار کنعان.
17. دورانت،ویلیام جمیز (1391)، تاریخ تمدن، ترجمه حسن کامیاب و دیگران، تهران: بهنود.
18. ______ (1371)، لذت فلسفه، ترجمۀ عباس زریاب خویی، تهران: شرکت سهامی انتشار.
19. همتی گلیان، عبدالله (1393)، «بررسی دیدگاههای عمدۀ مارشال هاجسن در مورد تاریخ و تمدن اسلامی»، نشریۀ معرفت، سال بیست و سوم، شمارۀ 196.
20. همتی، همایون (1390)، «رابطۀ دین و تمدن»، ویژه نامۀ نهمین هم اندیشی نمایندگان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در خارج کشور، سال اول، شهریور 1390.
Abstract
The relationship between religion and civilization and the role of religion in the process of civilization is one of the most important issues in the field of civilization studies. This article is about what and how the relation between the religion of Islam and civilization is discussed in Imam Khomeini"s Thought. For this purpose, through a descriptive-analytic method, it has been attempted to answer the question of what relationship between Islam and civilization is in the viewpoint of Imam؟ The results of this study indicate that Imam Khomeini, believing in the comprehensiveness, the maximum realm, and the social and Worldly dimensions of the Islamic religion, regards it has ability to build civilization, and it can be found the true civilization and the highest degree of civilization in Islam . In the past, Islam has demonstrated its ability in bulding civilization , and the main reason for the decline of Islamic civilization is to stay away from religion and to restore it to return to Islam. The dynamics of religious thought is necessary for bulding civilization . The formation of a religious government is an essential step in the pursuit of religion in the realm of social life of Muslims and thus in the realization of Islamic civilization, and the formation of the Islamic Ummah is Inevitable necessity for achieving universal Islamic civilization.
Key words: Imam Khomeini, Islam, Civilization, Islamic Ummah, Islamic Civilization, Religious Thought, Religious Government