احمد حسین شریفی
این مقاله با بررسی جریان فکری اخباری گری، به ویژگی ها و فراز و فرود این جریان پرداخته است و عقل ستیزی را مهم ترین ویژگی این جریان می داند. در این مقاله، جایگاه عقل در این اندیشه مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.اخباریان عالمان و فقیهانی نصگرا بودند که در دامان تفکر شیعی پدید آمدند. این گروه با اندیشه عقل گرایانه اصولیان و متکلّمان به ستیزه برخاستند و در سرزنش عقل و نکوهش عالمان عقلگرا، عنان بیان و بنان را رها ساختند. در این نوشتار، ضمن بیان تاریخچه اخباریگری و منشأ پیدایش این طرز تفکر و برخی دیگر از مسائل مربوط به عقل و جایگاه آن نزد اخباریان، کوشیده ایم صحّت و سقم ادلّه آنان را در طرد و انکار حجّیت عقل و عدم شناسایی دلیل عقلی، که یکی از منابع معرفت دینی است، بررسی کنیم.
تاریخچه اخباریگری
اخباریگری و قشری مسلکی از چه زمانی در میان فقیهان شیعه پیدا شد؟ آیا در زمان حضور امامان معصوم علیهم السلام یا دست کم، در دهه های نخست پس از عصر غیبت چنین گرایشی وجود داشته است، یا آن گونه که برخی از بزرگان معتقدند،(1) ملاّمحمد امین استرآبادی، مبدع و مبتکر این اندیشه بوده است؟ برای ارائه پاسخی مستدل و قابل دفاع، لازم است قدری در باب تاریخ فقه شیعه و گرایش های گوناگون فقهی در مکتب اهل بیت علیهم السلام بیندیشیم تا روشن شود که از چه زمانی ظاهرگرایی افراطی میان فقیهان و عالمان شیعی پدید آمد و چه مراحل و ادواری را پشت سر گذاشت.
شاید چنین تصور شود که مباحث استدلالی و عقلانی درباره آموزه های دینی و مسائل علم اصول فقه، پس از عصر غیبت و به علل و انگیزه های گوناگون درون مذهبی و برون مذهبی مطرح شدند و پیش از آن، به دلیل حضور امامان معصوم علیهم السلام و امکان دست یابی به آنان، به علم کلام و اجتهاد نیازی نبود؛ زیرا شیعیان می توانستند به آسانی از مطمئن ترین راه، یعنی پرسش از امامان، معارف و احکام دینی خویش را به دست آورند؛ بنابراین، کلام و فقه شیعه تا اواخر قرن سوم هجری، یعنی پایان عصر حضور امامان، بیشتر به صورت نقل حدیث بوده و کلام عقلانی و فقه استدلالی، جایگاه چندانی میان شیعیان نداشت.(2) اما نگاهی گذرا به روایات منقول از امامان معصوم علیهم السلام و کتاب های رجالی و تاریخی، به خوبی نشان می دهد نه تنها شیوه عقلی و فقه اجتهادی در زمان حضور امامان رواج داشته، بلکه خود امامان علیهم السلام نیز از راه های گوناگون، شاگردان خویش را به مباحث تعقّلی و استدلالی تشویق می کرده اند. در حوزه مباحث کلامی و اعتقادی، متکلّمانی همچون هشام بن حکم، مؤمن الطاق (محمد بن نعمان) و هشام بن سالم، پیوسته از سوی آن بزرگواران تشویق می شدند. امامان علیهم السلام در مسائل فقهی نیز در شکوفا کردن نیروی استدلال و اجتهاد شاگردان خویش می کوشیدند.
ارجاع شیعیان به فقیهانی مانند یونس بن عبدالرحمن،(3) زرارة بن اعین(4) و محمّد بن مسلم،(5) از عنایت امامان معصوم علیهم السلام به این موضوع حکایت دارد.(6) یکی از شاگردان امام صادق علیه السلام ، که انگشتش در اثر برخورد با زمین صدمه دیده و بر آن دستمالی پیچیده بود، از حضرت درباره حکم وضویش پرسید و امام صادق علیه السلام در پاسخ فرمود: تعرف هذا و اشباهه مِن کتابِ اللّه ِ عزّوجلّ قال اللّه ُ تعالی: «و ما جَعلَ علیکم فِی الدّینِ مِن حرجٍ» امسح علیه.(7)حکم این مسئله و امثال آن از قرآن کریم دانسته می شود [و نیازی به پرسش ندارد. [خداوند در قرآن می فرماید: «در دین، کار سنگینی و سختی بر شما قرار نداد.» بنابراین، بر همان دستمال دست بکش.
حدیث مشهور «علینا القاءُ الاصولِ اِلیکم و علیکم التفریعُ»(8) که با عبارت های گوناگونی بیان شده، یکی از محکم ترین ادلّه مدّعای ماست؛ زیرا امامان علیهم السلام با صراحت، وظیفه خود را بیان اصول و مبانی کلّی احکام و اعتقادات دانسته و فهم جزئیات و تطبیق احکام کلی بر موارد خاص را برعهده شاگردان خود نهاده اند.
افزون بر این ها، از روایات و شواهد تاریخی به خوبی فهمیده می شود که در زمان امامان معصوم علیهم السلام گرایش های متنوّع و متفاوتی در باب امور اعتقادی و فقهی میان شیعیان وجود داشته اند.(9) عده ای از شیعیان ناخشنودی خود را از اندیشه ها و آراء هشام بن حکم، به امام صادق و امام کاظم علیهماالسلام ابراز می کردند و امام نیز به فراخور حال مخاطب و وضعیت مجلس، پاسخی بیان می فرمود.(10) برخی دیگر از شیعیان با نوشتن نامه به امامان علیهم السلام از نظریات ضدّ و نقیض برخی از پیروان اهل بیت علیهم السلام درباره توحید و صفات باری تعالی شکایت می کردند.(11) علی بن مهزیار، در نامه ای به ابی جعفر ثانی علیه السلام از صحّت نماز خواندن به امامت طرفداران یونس بن عبدالرحمن پرسید.(12) امام رضا علیه السلام از بَزَنْطی درباره اختلافش با هشام بن حکم در مسائل خداشناسی پرسید و به طور تلویحی هشام را تأیید کرد.(13) عبدالرحمن بن حجّاج، یکی از شاگردان امام صادق علیه السلام ، هشام بن حکم را کافر می دانست.(14) هشام بن حکم در ردّ مؤمن الطاق کتاب می نوشت.(15) در عین حال، هم هشام و هم مؤمن الطاق(16) مورد تأیید امام صادق علیه السلام بودند.(17)
به هر حال، گویا تفکر حدیث محوری، که بیشتر بر نقل احادیث و پرهیز از تعقّل و اجتهاد تأکید داشت، دارای طرفداران فراوان تری بود، اما احادیث و شواهد تاریخی پیش گفته این حقیقت را نشان می دهند که گرایش به اجتهاد و عقل گرایی نیز میان شاگردان امامان وجود داشته و امامان نیز می کوشیده اند تا از افراط و تفریط جلوگیری، و شیوه ای معتدل برای همگان پایه گذاری کنند. در عین حال، پس از غیبت کبرا، جریان موسوم به «اخباریگری» توانست بر شیوه عقل گرایی و مدافع اجتهاد غلبه یابد.
از کتاب های تاریخی و رجال شناسی به روشنی فهمیده می شود که اخباریگری در اواخر قرن سوم هجری، میان فقیهان و عالمان شیعی رایج بوده و حتی در همان زمان، بعضی از شهرهای شیعه نشین مانند قم، به طور کامل تحت نفوذ صاحبان این اندیشه قرار داشته اند، به گونه ای که عالمان اهل حدیث و نصگرای قم با نوبختیان، که متکلّمانی عقلگرا بودند، به شدت مبارزه کردند. این تفکر به مدت یک قرن، یعنی تا اواخر قرن چهارم هجری، تمام مراکز علمی و فقهی شیعیان را تحت سیطره خود درآورد و به جرأت می توان گفت که اکثریت قاطع عالمان شیعی در آن دوران، جزو پیروان این مکتب بودند. البته فقیهان و محدّثان پیرو این مکتب، خود به دو دسته افراطی و معتدل تقسیم می شدند: عده ای مانند ابوالحسین ناشی(18) (م 366 ق) هرگونه ارزیابی اسناد روایات را مردود دانسته، همه احادیث را حق و واجب الاتّباع می پنداشتند(19) و برخی دیگر مانند مرحوم کلینی، هرچند محوریّت را به روایات می دادند و حتی گاهی در بیان احکام شرعی از نص عبارات امامان استفاده می کردند، بررسی سندی را جایز شمرده، برای تشخیصِ روایات موثّق از غیرموثّق، ملاک خاصّی داشتند، تا آنکه شیخ مفید (338 413 ق) و پس از او سیّد رضی (355 436 ق) و شیخ طوسی (م 460 ق) با نگارش کتاب ها و رساله های متعدد در باب الهیّات و اصول فقه و ردّ آراء نص محورانه محدّثان، حرکت عقل گرایانه ای در قلمرو اعتقاد و فقه شیعی پدید آوردند و به تعبیر بهتر، عقل گرایی برخی از متکلّمان و فقیهان عصر حضور امامان را احیا کردند و به تدریج، زمینه انحطاط و زوال تفکّر اخباری را فراهم آوردند، تا جایی که این مکتب از قرن پنجم به بعد، به طور تقریبی از صحنه اندیشه های اعتقادی و فقهی برچیده شد و تا قرن های متمادی هرگز نتوانست به صورت مکتب عرض اندام کند.
شیخ مفید در بسیاری از نوشته های خود به این گروه نصگرا و دشمن عقل و اجتهاد، حمله های تندی کرد و در طعن و نکوهش آنان فراوان سخن گفت.(20) در کتاب المسائل السّرویة، در پاسخ کسی که از حجّیت قول آنان پرسیده بود، می گوید:
اصحاب حدیث، ریز و درشت احادیث را نقل کرده، به نقل احادیث صحیح بسنده نمی کنند. آنان اهل تحقیق و تأمّل و تفکّر درباره روایات نیستند. احادیث آنان معجونی از صحیح و سقیم است که جز با تأمّل در اصول و تکیه بر تفکّری حق نما قابل تمییز و تشخیص نیست.(21)
وی به این اندازه بسنده نکرده، در ردّ این مسلک، کتابی با عنوان مقابس الانوار فی الردّ علی اهل الاخبار(22) به رشته تحریر درآورده است.
در آن زمان که هنوز کاربرد اصطلاح «اخباری» برای این گروه رایج نشده بود، شیخ مفید با عبارت ها و اصطلاحات مشابه از آنان یاد می کند. فقط در کتاب اوائل المقالات، به مناسبت های گوناگون، عناوینی از این قبیل را در معرفی آنان به کار می برد: «اهل النقل»،(23) «المتعلّقین بظاهر الروایات»،(24) «اصحاب النقل»،(25) «اصحاب الآثار»،(26) «حملة الآثار»،(27) «حشویه»،(28) «نقلة الآثار»،(29) «اصحاب الحدیث»،(30) «حملة الاخبار»،(31) «رواة الحدیث و الآثار»،(32) و «نقلة الاخبار».(33) در مقابل، از گروه دیگری با نام ها و صفاتی مانند «علماء الشیعه»،(34) «فقهاء الشیعه»،(35) «نقّاد الآثار»،(36) «متکلّمی الامامیه»،(37) «فقهاء الامامیه»،(38) «محقّقوا النظر من الامامیه»،(39) و «اهل الفقه و الاعتبار»(40) نام می برد.
اصطلاح «اخباری» در برابر «اصولی» و «کلامی» به ظاهر، برای نخستین بار در اوایل قرن ششم هجری به وسیله شهرستانی در کتاب الملل و النحل(41) به کار گرفته شد و در پی او، عبدالجلیل قزوینی در کتاب النقض این دو اصطلاح را در برابر یکدیگر به کار گرفت.(42)
به هر حال، اندیشه اخباری پس از حمله های تند و شدید شیخ مفید و سیّد رضی، رو به زوال و انحطاط نهاد و هرچند در گوشه و کنار افرادی پیدا می شدند که هنوز به همان مسلک و اندیشه معتقد بودند،(43) هیچ گاه به صورت مکتبی معارض و قابل طرح، نمایان نشد و تأثیر چندانی در روند رو به رشد علم اصول و کلام شیعه نداشت تا آنکه در اوایل قرن یازدهم هجری بار دیگر ملاّمحمد امین استرآبادی (م 1033 یا 1036 ق) با بیانی تازه و شیوه ای نو آن را زنده کرد. البته از اوایل قرن دهم، زمینه های احیای آن به وسیله فقیهانی همچون ابن ابی جمهور احسایی و میرزا محمّد استرآبادی فراهم شده بود. در واقع، ملاّمحمد امین استرآبادی با بهره گیری از آثار پیشینیان، به ویژه با راهنمایی های استاد خود، میرزا محمّد استرآبادی، به احیای این اندیشه پرداخت.
استرآبادی در ابتدا از جمله مجتهدان و اصولیان بود و حتی از بزرگانی همچون صاحب مدارک و صاحب معالم، دو اصولی نامدار آن دوران، اجازه اجتهاد گرفت(44) و هر دوی آنان، وی را به سبب برخورداری از فضایل اخلاقی و کمالات علمی ستوده اند. اما بعدها وی در اثر عوامل پیدا و پنهان، به مخالفت با اصولیان و مجتهدان برخاست و در سرزنش عقل و عقل گرایی سخن گفت و نص گرایی برخی از فقیهان دهه های نخستِ پس از عصر غیبت را به صورت شفّاف تر و حتی افراطی تری زنده کرد. خود وی علت مخالفتش با مسلک اصولیان را چنین بیان می کند:
در سحرگاه شب جمعه ای در مکّه معظّمه، پس از ادای نماز شب، در عالم رؤیا دیدم که کسی این آیه قرآن را برایم تلاوت می کند: «و مَن یؤ